آرشیدا سعدلوآرشیدا سعدلو، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

ARSHIDA

آرشیدا جان دوستت داریم

سلام این پست ثابت دختر گلمه ایشالا دقایق خوبی رو با ما بگذرونید

 

 آرشیدا دختر بابا 

 

دختر که باشی می دونی اولین عشق زندگیت پدرته

دختر که باشی میدونی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدرته

دختر که باشی میدونی مردانه ترین دستی که میتونی تو

دستات  بگیری و بعدش دیگه از هیچی نترسی

..... دستای مهربون و گرم پدرته

....دختر که باشی میدونی همه دنیا پدرته

دختر که باشی میدونی هر جای دنیا که باشی

 چه کنارت باشه چه  نباشه

  !!!  قویترین فرشته نگهبان زندگیت پدرته 

                            

Halloahhh.gif 

اردیبهشت و متاسبتهای فراوون

همدم مامان اردیبهشت معمولا مناسبتهای فراوونی ما داریم از جمله سالگرد عقد من و بابایی .تولد مامان سودی .روز معلم.تولد باباجون محمود     این که تابلو هست مناسبتش چیه. ...تولد من هست و سوپرایز گل و کیک خوشگل از بابایی خب میریم سراغ روزهایی از زندگی شیرین و کوچولوت این اولین نقاشی تو هست  و اولین باری که قلم رو گرفتی دست اینجا با خودت بازی میکردی و همونظور که از tv نگاه میکردی میگفتی من پلنگ صورتی شدم اینجا هم لخت شده بودی و میگفتی من سردمه هر چی هم گفتم لباس بپوش آخرش به اینجا ختم شد این هم اولین تفریح با دوست...
21 خرداد 1394

سال 1394 و 2 سال و سه ماهگی آرشیدا جون

عسیس دل مامان و بابا  سال جدید  و دومین سال زندگیت مبارک .ا امیدوارم سال خوبی برای سه تاییمون باشه . تو این ماه سالگرد ازدواج من و بابایی هم بود و خدارا شاکرم بخاطر وجود نازنین شما دوتا. خب میریم سراغ عکسها و توضیحاتشون       عزیز دلم دو دست لباس مامان جونات عیدی بهت دادن و بابا جوناتم نقدی کادوتو دادن مبارکه و ممنون ازشون   این هم آرشیدا و سفره هفت سین مامان جونش گفتیم آرشیدا بخند تا عکس بگیریم اینطوری کردی   این هم سفره هفت سین خودمون این عکس هم 1 سالگیت هست ببین چقدر بزرگ شدی و تغ...
21 خرداد 1394

روزهای خوب تو این پست

قبل از سال جدید دایی بابا پوریا که با بابایی  و عمو پرهام همسنن تقریبا به سلامتی عقد کردن و جشن خیلی باحالی رو گرفت که خیلی به هممون خوش گذشت انشاله که خوشبخت شن   این هم عروسی یکی از فامیلای بابایی بود آزاده خانم گل. کلاه متعلق به عروس خانم عروس هست این هم برای اولین بار من موهاتو بالا بستم.کلی ذوق کردما اینجا تازه از خواب بیدار شده بودی و اومده بودی داخل سالن و تو عالم خودت داشتی کارتون میدیدی یدفعه صدات زدم تازه فهمیدی منم هستم این هم یه بار دیگه ولی اینبار برعکس من متوجه شدم شما هم هستید سریع دیدم ساکتی تا بلند شدم دیدم رو مبل به این حالت لم دادی و داری کارتو...
16 خرداد 1394

تولد 2 سالگیت مبارک عشق

چون خیلی دیر اومدم از قبل چیز زیادی از کارات یادم نمیاد فقط از روی عکسات توضیح میدم پس میریم سراغ عکسا   این هم تولد کوچیکی که خونه مامان جون برات گرفتیم عزیزم         این عکسها متعلق به چهارشته سوری هست.ماشالله به شجاعیت مامان که همش نزدیک آتیش بودی به زور میگرفتیمت     این هم کیک تولد زن عمو که بهمن ماه بود انشاله همیشه زتده باشن خب بریم سراغ سوغاتی هااین لباس رو باباجون از کشور چین واست آورده عزیزم اینا هم مال منه این لباساروهم مامان خودم از کربلا برات آوردن ...
16 خرداد 1394

تولدت مبارک همه ی بود و نبودم

عزیز دلم امروز  13 / دیماه /1393 تولد 2 سالگیت هست و این روز رو بهت تبریک میگم عزیز دلم. خوشحالم که تو هستی و خدارو باز شاکرم .امروز روزی بود که بیاد آوردم تمام دوران حامگیمو بیاد آوردم بیمارستان و بیاد آوردم تمام لحظه هایی رو که بخاطرت مادر نام گرفتم  دوستت دارم .امیدوارم روزهای پر از خنده رو پیش رو داشته باشی عزیزم . من و بابایی میپرستیمت     ...
13 دی 1393

روزهای نزدیک به دوسالگیت

تولد بابا پوریا .تولد مامان جون پریسا {به قول خودت پری} و تولد شما خودت آرشیدا خانم  و شب یلدا پشت سر هم و با چند رو فاصله تو این روزهای سرد زیبا هست و حسابی کیک میخوریم ایشاله همیشه همتون لبتون خندون باشه و سالم باشید  امسال هم بعلت فوت یکی از فامیلامون که داماد عموی بابام میشد و جوون هم بود و با ما رابطه ی نزدیکی داشت .بابای النا .نمیتونیم واست تولد مفصل بگیرم عزیزم.انشاله هر وقت شدمنتظر یه تولد عالی و بی نظیر برات میگیریم.   خب بریم سراغ کارهات  و حرفات تا یادمه و دوباره پاک نشدن: میگیم اسمت چیه؟     آرشیدا        فامیلت چیه؟       سعدلو    ...
13 دی 1393

باز هم خاطرات جا مانده

دخملی مامان.عزیزم بازم منو ببخش بابت تاخیر خاطراتت ولی بازم هر چی یادمه دارم میام و مینویسم خدا بخواد.دخملم چند وقت پیش یهو دیدیم کف دستت یه تاول کوچولو زده و ما اصلا نفهمیدیم چی شده و اصلا دستشم نزدیم فردا دیدم بزرگتر شده و هی داره بزرگتر میشه و اینقدر وجشتناک شده بود که نگاش میکردم اشکم سرازیر میشد بردمت دکتر و دکتر هم یه پماد داد و گفت اصلا دست بهش نزنید بدتر عفونت میکنه تا شب چند بار زدم رو دستت تا اینکه شب یهو دیدیم ترکیده الهی بمیرم که خودم چند روز بعد دستم یه کوچولو سوخت و یه تاول کوچولو هم زد  و ترکید تا چند وقت اینقدر دستم میسوخت و میگفتم مامانی تو چطور تحمل میکردی و اصلا شگوه و شکایتم نکردی .خلاصه تند تند  با صابون بچه ...
7 دی 1393

آتلیه 5

  این هم از عکسهای جدیدت همه ی وجودم.تمام هستیم و تمام بود و نبودم   این عکسها چاپ شدن     این سری هم بدون روتوش هستن ...
2 دی 1393

داستان روزهایی که گذشت ...

سلام عشق مامان.چند وقتیه خیلی دل و دماغ هیچ کاریو ندارم اصلا حوصلم نمیشه.همیشه وقتی میدیدم بعضی مامانا چطور این فرصتها رو از دست میدن و نمیان این خاطرات شیرین نی نی هاشونو بنویسن احساس تاسف میکردم و میگفتن این لحظات و خاطرات دیگه تکرار نشدنی هستن چرا غفلت میکنن.و چقدر دنبالش بودم تا مبادا کوچکترین چیزی رو از دست بدم و یادم بره واست بنویسم اینجا اما حالا ببین چند وقته نیومدم نی نی وبلاگ....الان میفهمم مامانایی که نی نی هاشون الان بزرگ شدن تا الان تمام خاطراتو نوشتن واقعا چه همتی کردن و چه پشتکاری داشتن آفرین .... امیدوارم حالم بهتر شه و این وضعیت تکرار نشه چون اصلا دوست ندارم خاطراتتو ننویسم تا از یادم برن. یه ضد حال اساسی که ...
4 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ARSHIDA می باشد