آرشیدا سعدلوآرشیدا سعدلو، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

ARSHIDA

آرشیدا و تخت خوابش

سلام جیجل مامان یه روز دیدم هی داری الکی بهانه میگیری و لوس شدی بغل شی منم بردم گذاشتمت تو تختت تو اتاق خوابت و کارامو انجام دادم و اومدم سراغت دیدم قربونت برم داری اینجوری بازی میکنی   سلام علیکم مامان خانم که منو دادی تو دیوار ااااااااااااااااااا...؟؟؟عکس نگیر ررررررررر ضایعت کردم حالا بگیر هه هه هه لالا لالا نی نی لالا اوه پایین ببین چه خبره؟ مامان میشه منو بیارید پایین اگه کاری دیگه نداری؟ چقدر روزهای زندگیم با وجود تو تغییر کرده مامانی چقدر زود بزرگ شدی  باورش برامون سخته روزهات پر از خنده مامانی   ...
24 بهمن 1392

13 ماهگیت مبارک نفس مامان

نفس مامان 13 ماهگیت مبارک عزیزم 13 ماه از زندگی شیرینت رو داری در کنارمون میگذرونی عشقم همه ی وجودم خدا رو هزاران بار بازم شاکریم که تو رو در کنارمون داریم دوستت دارم عزیزم  پیشرفتهای زیادی کردی و چیزهای زیادی یاد گرفتی و یه نکته دیگه که هنوز راه نیوفتادی و منو خونوادمو داری میکشی تا راه بیوفتی       ...
15 بهمن 1392

آرشیدا و ...

این هم یکی دیگه از کارات که مامان میذارم برات تا فراموشمون نشه که چی کشید بابایی از دستت چون اینقدر رو cdهاش جساس بود که تو هم جساب روزا  از خجالتشون در میای این نمونش که یه روز بعد از حمام ...   مامان حواست باشه بابایی نیاد اخه اون نمیفهمه اومدم cdهاشو مرتب کنم واسش مثل اینکه اومدو چهار چنگولی داره میبرتت جایی که دستت به cd هاش نخوره این عکست هم مال یه روزه که خونه باباجون با میمونه داشتین شاخ و شونه میکشیدین بهم این هم یه کار دیگه که البته از چند ماهه پیشه که یادم رفت بذارم واست  که علاقه ی خاصی به در دستشویی  داری و میری همونجا میشینی این...
12 بهمن 1392

آرشیدا در آشپزخانه

داشتم تو آشپزخونه شام درست میکردم شما هم اومدی  و ببین با چه صحنه ای روبرو شدم حرکت پاها رو باش روی شعله ها رو در میاری میندازی زمین بعد میری   این یکی کار همیشگیت شده که میری گیر میدی به سیر ها و خواب ناز شب بعد از کمک به مامانم ...
8 بهمن 1392

یه روز معمولی

میخواستیم بریم خونه باباجون و آماده ات کردم ولی بمحض اینکه گذاشتیمت داخل ماشین به خواب ناز رفتی یه اتفاق دیگه هم افتاده مامان که روی انگشتات نمیدونیم به چی گرفته و سوخته بود که ما بعدا متوجه شدیم این هم یه اثر دیگه ازقوی بودن دخملم که اصلا اینا واسش  چیزی نیست.دخترم قویه اینجا هم مامانی بیدار شدی و اینقدر شیطون شده بودی که اومدم از کارات عکس گرفتم هاپو رو دیدی و با هم دارین صحبت میکنید هاپو:آره آرشیدا جون قضیه ازین قراره آرشیدا:وااقعا؟وای وای ای بی معرفتا اینجا هم آستین زدی بالا بری حساب اونایی که هاپو گفت رو برسی و این هم در راه برگشت به خونه الهی ق...
8 بهمن 1392

دوباره...

4/بهمن: الان که دارم واست مینویسم دارم اشک میریزم مامان . دوباره تب داری بعد 1 ماه شب و روز رسیدن بهت خوب شده بودی و یه کم جون گرفته بودی بخدا مامان شده بود 1 هفته از خونه بیرون نرفتم و من که هیچکی جرات نداشت  از خواب بیدارم کنه چون سردرد میشم بخاطرت صبحها بیدار میشدم تا صبجانه واست آماده کنم  ناهار آماده کنم قطره هاتو  بدم تعویضت کنم و بخوابونمت و دوباره و دوباره تا  فقط به تو برسم و تو دوباره الان مریض  شدی و چند باری هم بالا آوردی  از دیشب 4 ساعتی دارم استامینوفن میدم بهت بخاطر تب .     ناله میکنی و درست هم نمیخوابی خداااااایا کمکم کن دفع...
6 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ARSHIDA می باشد