باز هم خاطرات جا مانده
دخملی مامان.عزیزم بازم منو ببخش بابت تاخیر خاطراتت ولی بازم هر چی یادمه دارم میام و مینویسم خدا بخواد.دخملم چند وقت پیش یهو دیدیم کف دستت یه تاول کوچولو زده و ما اصلا نفهمیدیم چی شده و اصلا دستشم نزدیم فردا دیدم بزرگتر شده و هی داره بزرگتر میشه و اینقدر وجشتناک شده بود که نگاش میکردم اشکم سرازیر میشد بردمت دکتر و دکتر هم یه پماد داد و گفت اصلا دست بهش نزنید بدتر عفونت میکنه تا شب چند بار زدم رو دستت تا اینکه شب یهو دیدیم ترکیده الهی بمیرم که خودم چند روز بعد دستم یه کوچولو سوخت و یه تاول کوچولو هم زد و ترکید تا چند وقت اینقدر دستم میسوخت و میگفتم مامانی تو چطور تحمل میکردی و اصلا شگوه و شکایتم نکردی .خلاصه تند تند با صابون بچه دستاتو مرتب میشستم تا مبادا عفونت کته دیتت ولی کف دست بود خداروشکر زود خوب شد .
باباجون اینا برای نوه هاشون فلش کارتهای با ما رو گرفته بودن که قبلا بهزاد برای یادگیری ازشون استفاده کرد و الان هم شما .که ماشاله با یکی دوبار اونایی که در حد سنت بود دیدیم یاد گرفتی .کلا به یادگیری و کتاب و قلم علاقه ی بیش از حدی داری طوری که تحت هر شرایط و بازی و برنامه جالبی باشی اگه بگیم کتاب داستان یا بیا خودکار و دفتر .قید همه رو میزنی و میای.
تا بحال رنگها .اعداد .لباسها.اسامی افراد.اعضای بدن .اسامی حیوانات.خیلی از اشیا.رو بلدی و کاملا متوجه هم میشی که چی ازت میخوایم .خداروشکر میکنم بخاطر همه ی نعمتاش مخصوصا کودک سالم و خوبم.
یه سفر بندرعباس هم داشتیم تقریبا تو ماه آبان که سفر خوبی بود و شما و بهزاد جون خیلی بهتون خوش گذشت بخاطر دریا.
در کل ازت راضیم دخترم.و هر لحظه و در هر متنم خواهم گفت خدارو شاکرم بخاطر اینکه تو دختری و بمن دختر داده شد. دوستت داریم من و بابایی با تمام وجود.
پاهاشونو تو رو خدا
اینا هنوز سختته تلفظشون.ولی جدیدا شتر و قاشق رو میگی