آرشیدا سعدلوآرشیدا سعدلو، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

ARSHIDA

داستان روزهایی که گذشت ...

1393/6/4 20:06
نویسنده : مامان سودی
2,002 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان.چند وقتیه خیلی دل و دماغ هیچ کاریو ندارم اصلا حوصلم نمیشه.همیشه وقتی میدیدم بعضی مامانا چطور این فرصتها رو از دست میدن و نمیان این خاطرات شیرین نی نی هاشونو بنویسن احساس تاسف میکردم و میگفتن این لحظات و خاطرات دیگه تکرار نشدنی هستن چرا غفلت میکنن.و چقدر دنبالش بودم تا مبادا کوچکترین چیزی رو از دست بدم و یادم بره واست بنویسم اینجا اما حالا ببین چند وقته نیومدم نی نی وبلاگ....الان میفهمم مامانایی که نی نی هاشون الان بزرگ شدن تا الان تمام خاطراتو نوشتن واقعا چه همتی کردن و چه پشتکاری داشتن آفرین ....

امیدوارم حالم بهتر شه و این وضعیت تکرار نشه چون اصلا دوست ندارم خاطراتتو ننویسم تا از یادم برن.

یه ضد حال اساسی که شاید 2 ساعت و نیم واست تمام کارهایی رو که انجام داده بودی و یادم می اومد نوشتم و اومدم الان مرتبشون کنم و بفرستم بالا که میبینم سیو نشده بودن و هیچی و هیچی

واااااااای خدای من....کچلکچلکچل

 

 

خب عشق جاوید مامان

اولین و مهمترین خبر رو بهت بدم که شما در تاریخ 27/مرداد/1393 یعنی در 20 ماهگی از شیر گرفته شدی و تا الان هم موفق شدیم و شما هم مثل یه خانم به تمام معنا کاملا همکاری کردی و اصلا اذیتم نکردی و اینقدر استرس داشتم که همش عقب می انداختم اینکارو ولی شما اینقدر راحت از شیر گرفته شدی که فکرشم نمیکردم و لازمه بگم که غذا نخوردنت و ضعیف شدنت و تجویز سریع دکتر باعث شد که شما از شیر گرفته بشی و این دلیلش بود گلم...و فقط مونده مرحله ی از پوشاک گرفتن که امیدوارم اونم با موفقیت پشت سر بذاری البته فعلا نه.

دومین خبر روز دختر رو به تنها دختر عزیزمون تبریک میگم و روزی هزاران بار خداروشاکرم که بهم دختر دادی.دختری مثل تو که روشتایی.امید .وهمدم و آرامش منی.و من در تو زندگی رو دیدم.روزت مبارک  عزیزم .کادوهای روز دختر رو هم عکساشو واست میذارم :یه تبلت منو بابایی.پول بابا جون.پارچه و لباس هم مامان جونمحبت

خب بریم سراغ کارهای بامزه ای که این روزا انجام میدی و کلمات و جملاتی که ادا میکنی:نقاشی کردن که میگی نناشی{نقاشی} گاوه{داغه}.یه سری سی دی ما با نی نی هست که کلا از صبح تا شب همین سی دی هاش رو نگاه میکنی و از داخلش هم چیزهای زیادی یاد گرفتی و میگی و با همونا غذا میخوری .میخوابی.بازی میکنی.اینطور بگم که از صبج که بلند میشی مامانا موخوام یعنی بانی نی میخوام.البته به لطف همین تکرار شدنا خیلی کلماتو میگی و رنگهارو  خیلی از جملاتو.آموزش خوبی هست .

و از خاطرات قشنگ شهریور هم تولد پسر گلمون بهزاد عزیزم بود.که واست خیلی خوش گذشت.امیدوارم 120 ساله شی زن عمو.و به همه آرزوهای قشنگت برسی عزیز دلمون.

از شیطنات بگم که یه صندلی بهت گرفتیم که در  واقع نفهمیدیم با خودمون چکار کردیم؟با این صندلی به تمام جاهایی که نمیتونستی بری راحت میری.اااای خداااا.تمام وسایلی که میذاشتیم بالا که دستت نرسه با این صندلی اونجایی.

از کارای دخترونت بگم که عاشق لاک زدنی و اینقدر بامزه میگی دست بده{da set bede}البته از کمک کردناتم بگم که یه بار بهت گفتم برو سی دی ها رو ریختی جمع کن تا رومو برگردوندم دیدم کلا دورو بر تی وی رو اینقدر قشنگ کردی لذت بردم .یا جارو رو آورده بودی یه بار جارو بزنی.خلاصه زهر داری پادزهرم داری.

خب بریم سراغ عکسها:

 

ع​شقای منمحبت

لاک زدنه خودتمتفکر

نناشی دخترم{نقاشی}درسخوان

تولد بهزاد عزیزمجشن

کمک به مامان سودیراضی

این عکساتو خیلی دوست دارم.آخره مظلومیته ها.بوس

لباس آبی و رنگینی رومامان جون واست خریده.2لباس زرده  و آبی لی رو من و بابایی 3لباس سبزه رو هم دایی مجتبی و زن دایی مرضیه جون.عینک

این لباس رو مامان جون خودش دوخته واست.بوس

این هم هدایای روز دختر:محبت

کالسکه کوچولو رو در مغازه زدی زیر بغل و بابایی هم رفت حساب کرد...اون ساز بلز رو هم آیه داشت .میخواست بره کلاس اینقدر گریه کردی و میخواستی  رفتیم همون لحظه واست خریدیم.باب اسفنجی هم که عشقته و اندازه خودته گرفتی دستت و بهشم میگی باب اسی.اونم مجبور شدیم خریدیم.بعبعی هم ناز بود خودم خوشم اومد خریدیم.

این عروسک رو هم با مامان جون رفته بودی خریده بودی

 

پسندها (4)

نظرات (4)

مامان آروین(مهناز )
5 شهریور 93 12:25
سلام عزیزم کجایی دلمون برات یک ذره شده بود خدا رو شکر که سالمید عزیزم آره واقعاً حیفه این لحظات رو از دست بدیم امیدوارم حالشو هر چه زودتر بدست بیاری عزیزم آرشیدا رو خیلی ببوس
مامان سودی
پاسخ
سلام عزیزم...ممنون آره خوبیم ....فقط نمیدونم چرا دست و دلم به نوشتن نیست...میام خدا بخواد دارم مطالبو مینویسم
مامان ساينا و سبا
6 شهریور 93 14:24
امیدوارم زودتر حالت خوب شه...ای بابا بیا بنویس و بگذار بگذرد تنبلی هم بذار کنار که به قول خودت بعداً تاسف می خوری ها
مامان سودی
پاسخ
واقعا اعتراف میکنم تنبلیه....ممنون.دخملای گلتو ببوس
شهرزاد
2 دی 93 22:16
چه عجب اومدیییییییییییییی ای تنبل خانوم ماشالا چه بزرگ شده گل دخترمون لباساشم خیلی خوشگلن مبارکش باشه
مامان سودی
پاسخ
فدااااات شم عزیزم...پارتی بازی نشه اما آراد و شما جز چند نفری بودید از دوستای وبلاگی آرشیدا خیلی یادتون میکردم ومیخواستم ببیتم کجایید و در چه حالین.آراد گلمو ببوس شهرزاد جون...
عمه فروغ
2 دی 93 23:56
سلام به به بالاخره پست جدید گذاشتید ای جونم فدای این خانم هنرمند که هم نقاشی میکشه و هم به مامان کمک میکنه هدیه هات مبارک آرشیدا جونم ان شاا.. بسلامتی بپوشی
مامان سودی
پاسخ
سلااام...بالاخره بهله...ممنون خاله جون...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ARSHIDA می باشد