آرشیدا سعدلوآرشیدا سعدلو، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

ARSHIDA

مروارید8

  عزیز دلم مروارید هشتمت هم در تاریخ 12/فروردین/93 یعنی در 14 ماه و 29 روزگیت روئت شد   هشتمین مرواریدت هم مبارک زندگی مامان   و همراه با هشتمین مرواریدت که تقریبا میشه شانزدهم که میشه گفت از دیروز, صدات کاملا گرفته بود تو مایه های خروسک یا حساسیت که عصر بهمراه مامان جون بردیمت دکتر و گلو و گوش و سینه تو چک کرد و شما هم که علائمی دیگه ای مثل{اسهال و استفراغ} و تب رو نداشتی گفتن چیز مهمی نیست و دارو هم واست نوشت که تا شب دیگه صدات بهتر شد اما مامانی تب شدید تا صبح و سرفه و خلاصه سرماخوردگی بود انگار وتا الان هم که از دیروز داروهارو مصرف میکنی و هنوز خوب نشدی تا ببینیم چطور میشه حالت که اگه به...
17 فروردين 1393

13 روز عید نوروز 93 وسفر به کیش

  عزیز دلم 28/ مسافرت نوروزیمونو شروع کردیم و به بندر عباس رفتیم و 29 /رو هم به کیش رفتیم و لحظه سال تحویل رو اونجا بودیم که جاهایی زیادی برنامه داشتن و واقعا قرار بود یه شب بیاد موندنی باشه و معلوم بود واسه هم شد اما واسه منو بابایی شاید بدترین سالی بود که لحظه تحویل سال بگم تو عمرمون اینطور عذاب نکشیده بودیم و واسه من که خاطره بد شد چون شما بمدت 2 ساعت تمام اشک ریختی و به هیچ صراطی مستقیم نمیشدی و به هیچ طریقی آروم نمیشدی یعنی بگم دیگه هلاک شدی و دیگه نفس نمونده بود برات کم گفتم و هیچ کس هم به فکر ما دوتا نبود و فقط فکر خوشی خودشون بودن که مبادا این لحظاتشون خراب شه و هیچ کس زجری رو  که ما تو اون لحظ ات کشیدیم رو درک نکرد و ...
14 فروردين 1393

سال 1393

  اول بگم که امروز یعنی 13/فروردین/1393 شما وارد 15 ماهگیت شدی عشقم خرید پستی از خاوران شاپ" />15 ماهگیت مبارک عزیز دلم خرید پستی از خاوران شاپ" />       دوم هم سال نو مبارک عزیزم امسال دومین بهار رو کنارمون بودی و چقدر این روزها زیباتر شدن واسمون.     خب عزیزم بریم سر خاطراتت و کارهایی که انجام دادی تو این مدت که من شرمنده ام که اول بخاطر کارهای عید و بعد هم مسافرت و بعد هم عید دیدنی ,خلاصه نتونستم بیام برات مرتب بنویسم     روزهای نزدیک عید مثل همیشه جوجه اردک و جوجه مرغ زیاد میارن و مامان جون هم دوتا خریده بود واسه شما و بهزاد که شما انچنان ازش ترسیدی که چند روزی که پیش...
13 فروردين 1393

یه پست مخصوص

    اینم یه پست مخصوص از آرشیدا خانم سر سفره هفت سین امسال خونمون                 اینم سفره هفت سین آرشیدا جون خودش   البته با تشکر ویژه از دوست خوبم مهشید جان  واسه طراحی کارای آرشیدا جونم     ...
10 فروردين 1393

نوروز 1393 پیشاپیش مبارک

      سلاااااااااااااااااااام اینترنتمون خراب شده بود نمیتونستم بیام   عید 1393 پیشاپیش مبارک  ایشاله روزهای خوشی تو این سال داشته باشیم   راستی فردا عازم کیش هستیم و قراره اونجا این عیدمونو بگذریم ایشاله اومدیم  خاطراتشو  واست مینویسم مامانی و این عید رو به همه ی مامان و دوستای وبلاگیت هم تبریک میگم ایشاله همتون سال خوبی داشته باشید بووووووووووووووووووووووووس                 ...
27 اسفند 1392

یه اتفاق بد.....

  چند روز پیش خونه مامانم بودیم که پله داره و شما از پله ها بالا رفته بودی و یه دفعه ما دیدیم صدای گریه وحشتناکی ازت بلد شد و تا همه دویدیم دیدیم سرت همینطور داره خون میاد اینقدر ترسیده بودم که خودمم جیغ میزدم و گریه شدم  و همه دویدن و مامانم شمارو از من گرفت و سرتو شست اول فکر کردیم شکسته ولی پیشونیت یه کم سوراخ شده بود و مثل اینکه روی رگ بوده اینطور خون میومده,خلاصه خدا خواست که چیزیت نشد خلاصه بخیر گذشت ولی کلی حرص خوردیم و عصر هم که بابا اومد حالا بیا جواب بابای حساس رو بده مسلما مارو یه دعوای کوشولو کرد که چرا مواظب نبودیم و بعد هم همینطور ذل زره بود بهت و من یواشکی دیدم اشکاشو پاک میکنه ببین این بابایی چقدر دخترشو دوست دا...
15 اسفند 1392

خبر خوش:هورااااااااا دخملم داره راه میره

خووووووب مجددا اومدم بنویسم واست ببینیم ایندفعه میره بالا بالاخره مطالب یا نه آخه یادم میوفته چقدر نوشتم دق میکنم  اول بگم ورودت به چهاردهمین ماه از زندگیت مبارک عزیزم  و 14 ماهگیت مبارک     خوب عزیز دلم ببخشید کلا دارم زیرو رو تمیز کاری میکنم تمام قالی هارو هم دادم بشورن حالا خونه رو تجسم کن چه شکلیه و شبا یا روزها که خوابی هر بار یه اتاقی رو کلا تمیز کاری میکنم تا دیگه قالی ها بیان و برسیم به اصل کاری ولی اتفاقا امسال بخاطر وجود شما خیلی بهتر شد این مدل خونه تکونیم چون من اگه یه کاری رو شروع کردم  اول که وسواس دوم دیگه بیچاره میکنم خودم و اطرافیارو آخه تا تمومش نکنم ول کن نیستم شده ت...
13 اسفند 1392

ای خدااااااا همه چیز پاک شد

اول بگم که 1 ساعت اندازه یه تو مار نوشته بودم و اومدم تمام کارهایی که تو این چند وقت انجام دادی و ندادی و چیا میگی و چکارا میکنی و چی شده تو این مدت رو واست نوشتم و تموم شده  بود و نوبت رسید به عکسات و دیگه تموم بود که شما بیدار شدی و من همون لحظه رفتم تو آشپزخونه به غذا سر بزنم که اومدم دیدم هیچی رو صفحه نیست و شما هم برو بر منو نگاه میکنی و من هم شوکه و فقط یه  نگاه به شما یه نگاه به صفحه لب تاب و  آخر هم دو تا تو سر خودم زدم و دیگه کار از کار گذشته بود و شما دقیقا دکمه رو زده بودی و حالا بشین تا من دوباره وقت کنم بیام 3 ساعت بنویسم ...
12 اسفند 1392

هندونه ی من

خاطره ای ازین جا ندارم اما مامانی هر حرکتت رو که ازت عکس گرفتم واسمون خیلی جالب بود این طرز خوابیدنت این طرز خوردنت این مدل افتادن رو مبل و یا بالا رفتن ازش .تمام این حرکات تو واسه ما پر از عشق رو داره پر از چیزهایی که ندیده بودیم یا به بچه های دیگه انطور دقت نکرده بودیم یا اینکه کودک کوچولویی که تا دیروز به زور لبهای کوچولوشو باز میکرد تا فقط بتونه شیر بخوره حالا باورش برای خودمون سخت بود که چه توانایی هارو داره واسه همین بعضی پستها واقعا حرفی واسه گفتن نداره وعکسارو واست میذارم عشقم میبوسمت   اینجا هم یه روز از جمام اومدی بیرون و داری آبمیوه میخوری و tv هم میبینی &...
24 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ARSHIDA می باشد