آرشیدا سعدلوآرشیدا سعدلو، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

ARSHIDA

خبر خوش:هورااااااااا دخملم داره راه میره

1392/12/13 1:13
نویسنده : مامان سودی
1,098 بازدید
اشتراک گذاری

خووووووب مجددا اومدم بنویسم واست ببینیم ایندفعه میره بالا بالاخره مطالب یا نه آخه یادم میوفته چقدر نوشتم دق میکنم 


اول بگم ورودت به چهاردهمین ماه از زندگیت مبارک عزیزم و

14 ماهگیت مبارک

 

 

خوب عزیز دلم ببخشید کلا دارم زیرو رو تمیز کاری میکنم تمام قالی هارو هم دادم بشورن حالا خونه رو تجسم کن چه شکلیه و شبا یا روزها که خوابی هر بار یه اتاقی رو کلا تمیز کاری میکنم تا دیگه قالی ها بیان و برسیم به اصل کاری ولی اتفاقا امسال بخاطر وجود شما خیلی بهتر شد این مدل خونه تکونیم چون من اگه یه کاری رو شروع کردم  اول که وسواس دوم دیگه بیچاره میکنم خودم و اطرافیارو آخه تا تمومش نکنم ول کن نیستم شده تا فرداش کارم طول بکشه بیدار میمونم تا کارم تموم شه و هر سال خیلی خسته میشدم  ولی امسال بخاطر شما و وضایف مادرونم کم کم و هر وقت که وقت شد یه جارو مرتب میکنم و فشار هم روم نیست

خوووووووووووب عزیز دلم بگذریم از کارهایی که تو این مدت ننوشتم واست بگم که یه اتفاق خیلی خوشحال کننده واسمون افتاد و اون هم اینکه در تاریخ 18/11/92 یعنی در 1 سال و 1 ماه و 5 روزگی و بعبارتی 13 ماه و 5 روزگی اولین قدمهاتو برداشتی که جدود 3 قدم میشد و الان که دارم برات مینویسم دیگه کاملا راه افتادی و خیلی کم یا بگم اصلا چهار دست و پا نمیری هستی من.و از روزی هم راه میری علاقه به پوشیدن کفشات داری و اینقد ذوق میکنی وقتی با کفشات راه میری  و من خدارو هزاران بار شاکرم بخاطر وجود بچه سالمی که به من داده .

  

مرواریدهای خوشکلت هنوز همون 7 تا هستن نیشخند


کلمه هایی که میگی تا به الان: گل ,بابا ,مامان ,مه مه ,نی نی

کلمه هایی هم ادا میکنی که معلوم نیست چی میگی ولی صدای آهنگ همون کلمه است که بهش اشاره میکنی انگری برد و بهزاد موقع دیدنش و باب اسفنجی که علاقه عجیبی به این کارتون داری و  باب میگی معلومه و اسفنجیش دیگه به زبون خودت میگی پاتریک که اینو بهتر میگی و از همه جالبتر کلمه بعبعی هست که چنان با شدت اداش میکنی مثل همین عربها و تکرار و تکرار ماما بعبعیه بعبعیه بعبعیه آره مامان بعبعی.بابا بعبعیه بعبعیه آره بابا بعبعیه .کلا خداکنه بره ناقلا یا همون shaun the sheep رو نبینی دیگه ولمون نمیکنی و یه شعر هم بلدی که البته به کمک ما میخونی :نیشخند

مامان و بابا :بعبعی میگه ؟

آرشیدا:بع

مامان و بابا:دنبه داری؟

آرشیدا:نه

مامان و بابا:پس چرا میگی؟

آرشیدا:بع

وهمینطور کلمه جوجه,که اونم کامل ادا میکنی و خیلی دوست داری جوجه رو.

یه کلمه دیگه که میگی وهمش هم با خودت تکرار میکنی :بچه بدخنده

و کلمه لامپ رو هم که از کوشولوتر بودی میگفتی

 

با صدای آیفون سریع میگی کیه؟ابرو

گوشی تلفن هم کیه؟الو؟به من زنگ بزن

 

وقتی بهت میگیم آرشیدا الکی گریه کن دستاتو میذاری رو صورتتو میگی هی هی هی و سریع خودت برمیداری و میگی دت بغل

 

از اعضای بدن دست.پا.بینی.مو .چشمات رو میشناسی

 

یه بازی آموزشی که مامان جون قبلا گرفته بود و وقتی دید شما خیلی علاقه بهش داری داد و آوردیمش خونمون و زود یادش گرفتی ماشاله به دخمل باهوشم کلا خیلی خیلی زیاد به این طور بازیهای آموزشی و کتاب و علاقه داری یول

 

و یه کار با مزه دیگه که دوتا انگشتتو میذاری رو لبات و مثلا سوت میزنی اینو دایی مجتبی یادت داده بعد هم غش غش میخندیخنده

  

تو خوردن قطره های آهن و مولتی اصلا اذیت نمیکنی و راحت میخوری مرسی مامانی

  

وزنت هم خوب شده به نظرم ازون حال و احوال دیگه دراومدی


راستی چند روز پیش هم  رفتیم آتلیه عکساش اومد میذارم براتعینک

 

 

اینا رو فعلا یادمه مامانی دوستت دارم عشقم و خدارو هزاران بار شاکرم

  در کل خیلی بامزه تر شدی مامانی با اداهایی که در میاری

 

 

 خوب اینم از  عکسات:

این هم نمایی از راه رفتنت عشقم

این هم کمک شما تو خونه تکونی به مامنتظر

این هم علاقه عجیب شما به کتابیول

این هم یه سری شیطنتا موقعی هنوز راه نمیرفتی

 

 

بخدا میمیرم برات مامانی منقلب

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان ساينا و سبا
13 اسفند 92 14:24
سلام خانمي... ماماني تبريک ميگم راحت شدي از اينکه هميشه رو زمين وول بخورن خيلي بده...کاش سبا هم زودتر راه بيفته...هميشه شاد باشيد و دلخوش...واي از دست کاراي عيد من که عملا بيچاره شدم بوس واسه آرشيدا
مامان سودی
پاسخ
سلام عزیزم آره واااااااااااااااقعا بخدا دیگه آخریا کلافه شده بودم هر جا میخواستم تکون بخورم باید بفلش میکردم هر چند حالا دیگه ذوق راه رفتن داره بیچاره ام کرده میخواد همه جا خودش راه بره ولی این بهتره تا راه نرفتن
مامان سونیا
15 اسفند 92 8:18
راه رفتنت مبارک با شه خورشید خانم انشالله که پله های ترقی رو یکی یکی پشت سر بگذاری .کی میشه مامانی و بابایی توی لباس عروس ببیننت و کلی به قدو بالای رعنات ذوق بکنن و قند توی دلشون آب بشه.
مامان سودی
پاسخ
واااااااااااااااای نگو مامانی دلم آب شد ای خدا یعنی من تا اون روز زنده ام یعنی من میبینم این صحنه رو
mamane mahya
18 اسفند 92 21:08
salam khale be kheir gozasht bala be dor aksash ghashang shode engari vaznesham bala rafteh behesh shire gav dadi ta jon gerfte????????
مامان سودی
پاسخ
سلام خاله جون میسی.آره خدارو شکر وزنش بهتر شده ولی شیر گاو ندادمش زیاد خوشش نیومد
مهین مامان مهیار
19 اسفند 92 1:39
14 همین ماه زندگیت مبارک ماهم. وای عزیزم این لباس توسیه چقد بهش میاد ماشاله وای عزیزم چه رفتی رو میز خطرناکه
مامان سودی
پاسخ
ممنون خاله جون چشاتون قشنگ میبینه آخه خاله اینقدر خونه رو بهم ریخته مامانی که جا نبود منم رفتم رو میز واسه خودم جا گرفتم
مهشید مامان مهتا
20 اسفند 92 12:19
مبارکه مبارکه حالا شیطونی هاش چند برابر میشه ولی خدا را شکر که دیگه چهار دست و پا نمیره همش روی پاا سر زانو کف دستهاشون کثیف میشد
مامان سودی
پاسخ
آره واقعا مردم بس که لباس شستم فقط واسه خاطر کثیفیه زانوهاش . اما الان دیجه راااااااحتم
درسا کوچولو و مامان
24 اسفند 92 16:56
سلااااااااااام عزیزم راه افتادنت مبارک خوشگل خانومی
مامان سودی
پاسخ
ممنون بالاخره بعد چند تا سکته که منو داشت میداد راه افتاد بالاخره بعله
شهرزاد
6 فروردین 93 21:32
مبارک باشههههههههههههه هورا دخترمون راه افتاد مامانش زین پس خدا به دادت برسد!دیگه گوشتی به تنت نمی مونه از بس باید دنبالش بدوی
مامان سودی
پاسخ
آره بالاخره راه افتاد بعد از کلی دق دادنموناینقدر زجر کشیدم و قتی میدیدم راه نمیره کلا با جون و دل جاضرم 100 کیلومترم دنبالش برم والا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ARSHIDA می باشد