سال 1393
اول بگم که امروز یعنی 13/فروردین/1393 شما وارد 15 ماهگیت شدی عشقم
15 ماهگیت مبارک عزیز دلم
دوم هم سال نو مبارک عزیزم امسال دومین بهار رو کنارمون بودی و چقدر این روزها زیباتر شدن واسمون.
خب عزیزم بریم سر خاطراتت و کارهایی که انجام دادی تو این مدت که من شرمنده ام که اول بخاطر کارهای عید و بعد هم مسافرت و بعد هم عید دیدنی ,خلاصه نتونستم بیام برات مرتب بنویسم
روزهای نزدیک عید مثل همیشه جوجه اردک و جوجه مرغ زیاد میارن و مامان جون هم دوتا خریده بود واسه شما و بهزاد که شما انچنان ازش ترسیدی که چند روزی که پیشمون بود اصلا از جاش بیرون نیاوردیمش و بدبخت اونم مثل خودت مطلوم بود ولی برعکس جوجه بهزاد که آنقدر اون بیچاره رو چپ و راست کرده بود که مثل خروس جنگیا بود و هر جا میرفتیم دنبالمون میومد و بعد از چند روز هم بیچاره ها مردن
یه روز هم داشتیم غذا میخوردیم بابایی گفت آزاد بذار بچم هر کار دوست داره بکنه و نتیجه اش کاری کرد که بابا اصلا با شما سر یه سفره یا میز غذا نخوره کاری بسر لباسات و قالی دادی که مرده بودم از خنده حالا عکساش همه چیزو نشون میده
یه چند دست لباس هم کادو گرفتی که عکس اونارو هم میذارم
علاقه ی عجیبی هم به برنامه ی پینگو پیدا کردی که ما هم دی وی دی کاملشو گرفتیم که توسط این ترفند بهت غذا میدم چون محو تماشای اون میشی
این همون جوجه اردک شماست
این هم غذا خوردن خودت
این هم علاقه مندی شما به بازیهای فکری که تو پست قبل گفته بودم
این هم کادوها:مامان جون از شیراز
دایی مجتبی
داییم هوشنگ از مشهد
مامان و بابای ساینا و سبا جون از مکه
عموم از کربلا
داییم حمیدرضا از مکه
و اینم عیدی خوشگل از طرف بهزادی عزیزمون
البته کادو نقدی عمو و زن و عمو هم در کنار این کادو خوشمل بود
اینم یه عیدی از طرف مامان جونی
و بهمراه کادو نقدی همیشگی بابا جون
این هم کادو اون مامان جونت
بهمراه کادو نقدی باباییم
دست همشون درد نکنه