یه اتفاق بد.....
چند روز پیش خونه مامانم بودیم که پله داره و شما از پله ها بالا رفته بودی و یه دفعه ما دیدیم صدای گریه وحشتناکی ازت بلد شد و تا همه دویدیم دیدیم سرت همینطور داره خون میاد اینقدر ترسیده بودم که خودمم جیغ میزدم و گریه شدم و همه دویدن و مامانم شمارو از من گرفت و سرتو شست اول فکر کردیم شکسته ولی پیشونیت یه کم سوراخ شده بود و مثل اینکه روی رگ بوده اینطور خون میومده,خلاصه خدا خواست که چیزیت نشد خلاصه بخیر گذشت ولی کلی حرص خوردیم و عصر هم که بابا اومد حالا بیا جواب بابای حساس رو بده مسلما مارو یه دعوای کوشولو کرد که چرا مواظب نبودیم و بعد هم همینطور ذل زره بود بهت و من یواشکی دیدم اشکاشو پاک میکنه ببین این بابایی چقدر دخترشو دوست داره خلاصه خدا رحم کرد
راستی از مطالب جا مونده هم تولد زن عمو سمیه مامان بهزاد کوشولو بود که کلی خوش گذشت بهمون ایشاله 100 ساله شی زن عمو سمیه دوستت داریم
و این ماه دوتا مجلس ولیمه هم رفتیم یکی دایی من دایی حمید و خانمش فروغ خانم و عموی بابایی عمو مجید و خانمش مرظیه خانم که مامان و بابای ساینا و سبا خانم .ایشاله قبول باشه.به اونا که خیلی خوش گذشته بود ایشاله ما هم بریم
هنوز ماجرای cd های داخل کشو وبهم ریختنشون ببخشید مرتب کردنشون توسط شما دامه داره اینقدر مرتب میکنی که دیگه cd داخل کشو نیست و جاش شما خودت داخل کشویی
این هم کیک تولد زن عمو پرهام
قیافه رو باش
این هم اتفاقی که خدا رحممون کرد
جایی که سرت آرشیدای مامان خورده بود
و این هم جاش روی پیشونیت البته چند روز بعد
خدارو شکر زود خوب شد و چیزی نبود
عزیز دلم میبوسمت