آرشیدا سعدلوآرشیدا سعدلو، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

ARSHIDA

ماجراهای خوابیدن آرشیدا

سهلام عسیسم اینبار میخوام ماجرای خوابیدنتو تو  بچگیت و یا تو 4 ماهگیت بهت بگم  یه بار هر کار کردیم با بابایی دیدیم خوابت میاد اما همش میچرخی و سعی میکنی غلت بزنی   چند بار برت گردوندیم اما یه بار حواسمون بهت نبود که دیدیم خانم دقیقا دوست داشت این مدلی بخوابه آخه ما کلا این مدلی میخوابیم و مثل اینکه شما هم بهله   و این هم نگاه مهربون تو قبل از خواب   و این هم چند ثانیه بعد   اینم یه مدله دیگه و این هم یه مدله دیگه است دیگه       و این هم از خوابیدن دیشبت       تو فقط بگو چجوری اینجوری شدی؟؟؟؟؟ ...
4 خرداد 1392

بابایی روزت مبارک

  بابایـــــی الهـــــی قربـــــون خــــودت و صورت  خوشگلـــت بــــرم روزت مبــــارک!   و این عشق ومحبت از طرف آ ر ش ی د ا به هر دو پدر بزرگش   که بی نهایت دوسش دارن      این هم کادویی که مامان جون به آرشیدا داد تا اونم احساس  مردی کنه به قول معروف مردی به سبیل نیست به مرامه ولی این کادو و هدیه نقدی باباجون باز هم بهانه ایست که مثل همیشه مامان جون و باباجونه مهربونت اینجوری لطفشونو به شما میرسونن  باز هم ممنون ودوستتون داریم   شکسپیر: در عجبم از زنان که...
3 خرداد 1392

رفتن به باغ وحش و سیرک

به همراه بابایی دخملمونو بردیم به باغ وحش و سیرک اما به محض اینکه بلیط گرفتیم و رفتیم داخل شما خواب رفتی  لووووووووووووووووس  و هر چی منتظر موندیم تا بیدار شی نشدی   اما یه کم باد هم می اومدبنابراین ما هم سریع برگشتیم  و به قسمت سیرک هم نرسیدیم تا مبادا شما سرما بخوری   ...
30 ارديبهشت 1392

غلت زدن آرشیدا

  هووووووووووووووووووووووووورا بالاخره آرشیدای مامان غلت زد و منو خوشحال کرد   اینقدر این صحنه رو دوست داشتم که همش مامانی وبلاگها  رو میگشتم و میدیدم که چه تاریخی نی نی ها غلت زدن و  آرزوم برآوده شد وشما خانمم  در  4 ماه و 11 روزگی غلت زدی مرررررررررررررررررسی خیلی خوشحالم و هر بار که تلاش  میکنی  اصلا نمیگیرمت آخه میخوام نگات کنم حالا ماجراش:آماده شدیم که بریم  بیرون و شما هم  داشتی بازی میکردی آخه وسایلو میبریم و ماشینو بیرون میزنیم و آخرین لحظه دیگه شما رو میبریم.  همینجا میچرخیدم که یدفعه چشمم افتاد...
29 ارديبهشت 1392

اولین غذای آرشیدا

سلام مامی شکمو میخوام اولین ماجرای غذا خوردتنو در 4 ماه و 9 روزگیت  بهت بگم که طبق قوانین پیش نرفتیم   و زودتر غذا خوردنو شروع  کردیم وبا اجازه  بهت لعاب برنج دادیم به این صورت که اندازه کف دست یعنی خیلی کم داخل قابله با آب و بدون هیچ چیزه دیگه ای جوشوندیم  تا له بشه  و برنج ها رو هم داخل صافی له کردیم  و بعد آب برنج رو بهت دادیم  و از روی اون هم پونه بهت دادیم  یعنی پونه و آب جوشیده و نبات تا دل  درد نشی میگن پونه واسه دل درد خوبه و تو هم ماشاله همه رو خوردی و هیچیت نشد خدا رو شکر, آخه همش میترسیدیم بالا بیاری یا د...
28 ارديبهشت 1392

شب آرزوها

  خدایا به حق این شب عزیز همه رو به آرزوهاشون برسون خدایا ما را آن ده که آن به خدایا شیرینی بخشش و محبتت را به ما بچشان  . . .       شب آرزوهاست بیا دعا کنیم برای آن کودکی که در آن سوی پهناور زمین امشب را گرسنه خواهد خوابید. و برای آن بیماری که فردایش را کسی امیدوار نیست. بیا از خدا بخواهیم رنج های آدمی را بکاهد و آرامش او را بیافزاید         شب آرزوهاست و من آرزو دارم دلت مثل بهار، پر شوداز لحظه های ماندگار زندگیت خالی از اندوه و غم، لحظه های شادمانی بی شمار روزهایت هر یکی بهتر ز قبل، خوش بود بر کام تو این روزگار همچو ...
26 ارديبهشت 1392

تیپ دخملونه ای

مامان جون یه لباس خوشملی واست خریده بود که آورد برات و من وقتی دیدم هوا جون میده برای پوشیدن این لباس  پس واست پوشیدم رفتیم خونه مامان جون و باباجون وقتی دیدنت واقعا خوشمزه شده بودی اول هم زن عمو اومد و اینقدر با دیدنت خوشحالی کردو قربون صدقه رفت که بقیه هم جالب شد قیافه تو واسشون الهی فدات بشم که واقعا دیگه شبیه دخملا شدی بهزاد هم همش میگفت آرشی آرشی آرشی دوستت دارم بهزادیه زن عمو مرسی مامان جون                من که نمیتونم وایسم چرا اینا اینجوری میکنن وایسادم حالا ولم میکنید &nb...
25 ارديبهشت 1392

3 ماهگی آرشیدا وکارایی که انجام میداد

چند روز پیش واست یه عروسک خریدم که بهش میگن عروسک اسکندر من وبابایی عاشق این عروسکه هستیم وگذاشتمش داخل گهواره  وقتی بعد از چند دقیقه اومدم دیدم بابایی اینجوری گذاشتتش تو بغلت  میخواستم بخورررررررررمت آخرشم میخوررررررررمت عسل من   واسه شام دعوت بودیم خونه دایی علیرضا;دایی مامان سودی. اونجا به عروسک فیل نیکان پسر داییم که تقریبا 4 سالشه  نگاه نگاه میکردی ما هم گفتیم مزه فیل سواری رو بچشی   اما مثل اینکه تو ........ و این هم دختر خاله های کوشولوی من آیه و آوا جدیدا یاد گرفتی دستاتو م...
18 ارديبهشت 1392

واکسن 4 ماهگی آرشیدا

مامانی الان که دارم اینا رو واست مینویسم هنوز یه کمی درد داری  و با ناله و صدا های ظریف که از خودت در میاری به خواب میری  الهی بمیرم اگه واسه ثبت خاطراتت نبود اصلا این روزای رو نمینوشتم                   آخه خیلی ناراحت میشم  اما باز هم تو قوی ترین دخمل بودی و  این بار هم خیلی اذیت نکردی اما مثل بار اول خوب نبودی  13/2/92 تاریخ واکسن 4 ماهگیت بود که میشد روز جمعه و چون از شدت نگرانی چند روز پیش از بهداشت سوال کرده بودم وگفته بود مشکلی نداره 1 روز حتی چند روز دیر کردنش پس  شنبه صبح &nbs...
14 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ARSHIDA می باشد