آرشیدا سعدلوآرشیدا سعدلو، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

ARSHIDA

گردش 1 روزه به پاریز

     خانواده بابا پوریا یه خونه باغ دارن جایی بنام پاریز که بزرگتر شی  زیاد اونجا میری    و اونجا جایی که همبازی و دوستای خونوادگیه اینده تو بیشتر میبینی و   و شما دخملم برای اوبین بار به اونجا رفتی ولی زیاد نتونستیم ببریمت بیرون    اخه میترسیدیم سرما بخوری فقط نزدیک ظهر یه کم افتاب گرفتی روز خوبی بود   مخصوصا واسه من که هر بار با تو تجربه ای شیرین بدست میارم با جاهای مختلف         ...
25 اسفند 1391

واکسن 2 ماهگی ارشیدا خانم

       سلام وجودم ... با اینکه خیلی وقتمو پر کردی و نمی تونم بیامو   بنویسم عزیزم     مجبورم بیام خلاصه و مفید بنویسم تا فقط  خاطرات شیرینت ثبت بشه و بزرگ که   شدی بتونی بخونی. . . تو این  روزایی که پشت   سر هم میرفتن و اوقات خوبی   رو واسه من میساختن، یادمه سخت ترین  چیزی که گذروندم واکسن  زدنت  بود  که   خیلی اذیتم کرد من نتونستم تحمل کنم واسه  همین مامان جون رو با  خودمون   بردیم تا یه کم روحیه بگیریم  من تو اتاق دکتر نموندم و از بابات ...
13 اسفند 1391

اولین مسافرت دخملی

  اولین مسافرت دخمل خوشملم مسافرت به بندرعباس بود و قشم    با اینکه خیلی کوشولو بودی و 1 ماه و نیم بیشتر نداشتی و من هم خیلی استرس     داشتم  ونمیدونستم ایا میتونم با یه بچه کوچولو مسافرت برم یا نه اما واقعا دختر خوبی بودی و   اصلا ما رو اذیت نکردی فقط شب اول که رسیدیم نمیدونم چرا شاید بخاطر خستگی راه  نخوابیدن تا خود بندر  ولی زیاد گریه کردی و هر   کاری کردیم  اروم نمیشدی ولی مامان  جون و باباجون بالاخره موفق شدن  با گذاشتن داخل پتو و تاب دادن بخوابوننت ولی دیگه کل  سفر رو خوب ب...
7 اسفند 1391

جشن 1 ماهگی آرشیدا خانم

    سلام دختر قشنگم سلام عشق جاویدم... وای که چه نقشه هایی داشتم واسه وبلاگت     می خواستم هر روز بنویسم هر روز بگم چطور میگذره بهت. . . ولی باور کن وقت     نمیکنم با اومدنت همه وقتمو پر کردی دیگه وقت سر خاروندن ندارم خیلی      سرم شلوغ شده نمی دونم مامانایی که این همه تند تند مطلب می نویسن چطور   می تونن وقت اینو پیدا کنن که بیان و بنویسن،  شایدم تونی نی اذیت   کنی هستی؟           جشن تولد (شب شيشه) : ...
13 بهمن 1391

ولنتاین ارشیدا

سلام عشق من    امسال اولین ولنتاینی هست که تو در کنار مامان و عشق زندگیم هستی و       امسال من  فهمیدم عشق یعنی چی و ادم میتونه همزمان با تمام وجود عاشق 2 نفر باشه  که عشق و امید بهزندگیم شمایید      سال قبل تو نبودی و من و بابایی فکر میکردیم عشق فقط منم و اون   و امسال تو بهترینم کنارما بودی و بهت میگم ولنتاین مبارک عشق مامان و بابا     ...
7 بهمن 1391

تولد نی نی

          به دنیا اومدنت:                                            سلام عزیز مامان   بالاخره انتظار به سر رسید و به همون چیزی که همیشه از خدا می خواستم رسیدم...   این که بچمو بغل کنم و این عاشقانه ترین حس دنیا است.    خیلی خوشحالم که تو اومدی نی نی قشنگم .               وای که چقدر با اومدنت تمام 9 ماه سختی که کشیده بودم یهو از دلم رفت   و زیباترین حس دنیا جایگزینش شد خوشکلکم. ...
13 دی 1391

انتظار به سر رسید!

سلام ماما ن خوشکلم باورم نمیشه داره تموم میشه انتظارم مامان نازم . . . فردا داری میای تا من و بابایی رو یه عالمه خوشحال کنی   و مزد انتظار و مراقبتمو بدی عشق.   بی همتای من  ولی فکر کنم تا صبح از انتظار دیوونه بشم نانازم. 9 ماه تمام صبر کردم ولی این  یه شب داره  عذابم میده خدا  کنه که بی دردسر بیای و از فردا به خودت و من زندگی ببخشی . نمی دونم بابایی با دیدنت چه عکس العملی نشون میده از خودش؟   . .! خیلی خوشحالم می دونم که مامانای دیگه درکم می کنن! خیلی کار دارم وقت ندارم  بنویسم ایشالا برگشتم با خودت بقیه خاطراتو می ...
12 دی 1391

سیسمونی

     سلام به عزیزترین و خوشملترین و نانازترین دخمل دنیا  این هم از سیسمونی ناز گل من که واسه یادگاری از اولین خرید مون و سایز لباسای تو که هر بار چطور بزرگ شدی و از یه سایز کوشولو 1 به سایز 2 و 3 و 4 و  الی ...... و احساسات ما هر بار یه وسیله و یا حتی قربون و صدقه رفتن ما واسه یه جوراب فسقلی!!!     برای دیدن بقیه عکسها به ادامه مطلب برین!             ...
8 دی 1391

یلدا ونی نی

        سیلام سیلام یلدا ی دخمل نازم مبارک  دیگه داریم به روزای اخر خاطرات انتظار تو میرسیم و به شروع یه زندگی جدید تو  که وارد این دنیا بشی و این دنیا رو هم ببینی هر بار که به وبلاگای دیگران سر میزنم دلم اب میشد  و میگفتم کی میشه منم از خاطرات وجود تو لحظات بودنت و شیرین کاریات بنویسم  و بگم که اون لحظه چه حس و حالی داشتم  کی میشه عکساتو بندازم و بهت بگم که این روزا چه طور گذشتن  و تا الان تا چشم روی هم گذاشتیم تو 1 هفته دیگه به امید خدا تو بغلمونی هنوز نمیدونم چطور باید تو بغل بگیرمت چه احساسی داره وقتی که یه بچه ی کوشولو  بغل...
1 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ARSHIDA می باشد