آرشیدا سعدلوآرشیدا سعدلو، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

ARSHIDA

روز مادر مبارک

  تقدیم به مادر و مادر شوهر عزیزم که  واقعا دوستتون دارم روزتون مبارک   وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند  و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد.   دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات    نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی  گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار  این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد. مادر عزیزم روزت مبارک و این عشق ومحبت از طرف آ ر ش ی د ا به هر دوی شما مادر   ب...
11 ارديبهشت 1392

سالگرد عقد مامانی وبابایی

امروز هم تاریخ چهارمین سالگرد عقد من وبابایی عزیزتر از جانم هست  خوشحالم و خدا رو شاکرم به خاطر لطفش که بابا پوریا رو به من داد  تا زندگی بگیرم و تو رو به من داد تا معنای زیبایی زندگی رو با شما بچشم با تمام وجود فریاد میزنم دوووووستت داااااااااااااااااااااااااارم آرزویم سلامت و خوشحالی شماست بوووووووووووس ...
9 ارديبهشت 1392

تولد مامانمه

  تولد تولد تولدم مبارک چیه نمیشه که همش مطالب مال تو باشه یه کمی هم مختص  نویسنده است مثل اولین تولد مامان سودی با حضور دخمل سال پیش شما تو دل من بودی و من نمیدونستم تو هستی وامسال تو در کنار من و بابایی خوشبختیمو کامل کردی  و خداوند بهترین هدیه ی امسالمو بهم داد دووووووووووووستتتتتون دارم ...
5 ارديبهشت 1392

قهقه آرشیدا وکادو دوستای مامانی

دیروز دوستای مامان اومدن پیشمون  شما هم شیطون خانم اصلا سرو صدا نکردی همش میگفتن چقدر بچه ات مظلومه ولی مرسی مامان خوب آبروداری کردی اینم عکسات    هدیه دوستای مامان سودی به قند عسل مامان     چی میگی مامان؟تو چرا بال بال میزنی؟ آهان خوب زودتر بگو میخوای عکس بگیری؟این خوبه؟ چقدر بامزه میسی مامان    یه کم دیگه بخندم دوستت دارم مامانی    میمیرم واسه خنده هات آرشیدا ...
3 ارديبهشت 1392

سفر مجدد به شیراز

عزیز دل مامی یدفعه بخاطر یه کار اداری  که مامان جون  داشت من و مامان جون وبابا پوریا و شما  به طرف شیراز حرکت کردیم تو راه خیلی بهمون  خوش گذشت و شما هم مثل همیشه بیشتر خواب بودی واصلا اذیت نکردی اینقدر جاده و راهها زیباتر از عید شده بود  که فقط آدم دلش میخواست ساعتها اونجا بمونه  ولذت ببره اینقدر وسوسه انگیز بود این سرسبزی که یکجا وایسادیم و چند تا عکس گرفتیم وراه افتادیم البته شما خواب بودی  ولی به محض وایستادن ماشین شما هم چشما رو باز کردی ودیگه جایی توقفی تقریبا نداشتیم تا اینکه رسیدیم به ...
26 فروردين 1392

13 بدر و 3 ماهگی ارشیدا

    آهای سیزدتون بدر  دشمناتون در به در  رفقاتون گل به سر  گرفتاریاتون زود بدر   خوشیهاتون هزار برابر سلام نفس مامانی 13 بدر سال 1392 بهترین و بهتره بگم شیرینترین 13 بدر من و بابایی بود چون امسال تو با ما بودی دوستت داریم عشق بی همتای ما میسی که  هر روزمونو بهار کردی امسال مامثل همیشه همه به باغهای زیبای پاریز رفتیم و کلی خوش گذروندیم مهرسا و ساینا و بهزاد هم بودن و کلی بازی میکردن داخل چمنها و باغها و من روزی رو میدیدم در اونها که تو هم همینطوری بدویی و بازی کنی آخ دلم آب میشه وما امسال تمام پذیرایی رو مهمون عمو پرهام بودیم...
14 فروردين 1392

سفرنامه عید 1392 ارشیدا خانم

    سلام هستی مامان امسال واقعا برامون سال جدیدی بود و زیباترین بهار  و تجربه کردیم سالی که تکرار نشدنی است سالی که با وجود تو گل نازم  بهار به خونمون اومد با تمام وجود میگم دووووووستت دااااارم روز دوم عید بود که با برنامه قبلی بهمراه خانواده باباجون و عمو پرهام  راه افتادیم به سمت شیراز و بوشهر خیلی خوش گذشت فکر میکردم نتونم با شما بیام مسافرت اما شما یک خانم به تمام معنایی و اصلا اذیتمون نکردی چی بگم که ماشاله تا الان واقعا دختر خوبی بودی از همه لحاظ تو راه نیریز یه توقف  چند ساعته داشتیم که شما واسه یادگاری از او...
10 فروردين 1392

اولین نوروز نی نی

      سلام دختر نازم سلام همه نیازم فدای چشای مهربونت شم که روز به روز داری   عزیز تر میشی واسه مامان و بابات . . . دوست دارم با زیباترین حسای دنیا. امسال   اولین عید نوروز تو گل نازمه، اولین عیدت مبارک، امیدوارم تا آخر عمرم هر سال   موقع تحویل سال کنارم باشی و واست آرزوی سلامتی و خوشبختی بکنم.   اولین عید زندگیتو پیش مامان جون و بابا جون بودیم و اونجا چون بابا جون گفته بود   لباس جیب دار بپوشی تا عیدی تو بذاره تو جیبت، و اینجا بود که برای اولین بار تیپ   اسپورتزدی و شلوار جین پوشیده بود...
3 فروردين 1392

چهارشنبه سوری

          چهارشنبه سوری به چهارشنبه آخر سال میگن که آریایی ها آتیش روشن میگن       و از روی اون میپرن و به رقص و شادی می پردازن و کلی خوش میگذرونن و امسال   تو اولین چهارشنبه سوری زندگیتو گذروندی و با باباجون و مامان جون خانواده عمو و البته عزیزم بهزاد به خارج شهر رفتیم و بابا پوریا یه آتیش بزرگ درست کردو همه از   روش پریدیم و شادی کردیم بعدشم آجیل و میوه خوردیمو تا دیر وقت اونجا خوش   گذروندیم و واقعا شب رویایی بود که چند تا عکس از اون شب گذشتم .       ...
29 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ARSHIDA می باشد