آرشیدا سعدلوآرشیدا سعدلو، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

ARSHIDA

سفرنامه عید 1392 ارشیدا خانم

1392/1/10 16:29
نویسنده : مامان سودی
881 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام هستی مامان امسال واقعا برامون سال جدیدی بود و زیباترین بهار

 و تجربه کردیم سالی که تکرار نشدنی است سالی که با وجود تو گل نازم

 بهار به خونمون اومد با تمام وجود میگم دووووووستت دااااارم روز دوم عید

بود که با برنامه قبلی بهمراه خانواده باباجون و عمو پرهام  راه افتادیم به

سمت شیراز و بوشهر خیلی خوش گذشت فکر میکردم نتونم با شما بیام

مسافرت اما شما یک خانم به تمام معنایی و اصلا اذیتمون نکردی چی بگم

که ماشاله تا الان واقعا دختر خوبی بودی از همه لحاظ تو راه نیریز یه توقف

 چند ساعته داشتیم که شما واسه یادگاری از اولین نوروزتون تو

بغل حاجی فیروز یه عکس گرفتی که زیاد هم نموندی ومیخواستی بیای پیشم 

آرشیدا حاجی فیروز

افرین دخمل مامان , مامان جون هم یه آش خوشمزه درست کرد و تو

همین حال واحوالات بودیم که یه بارون شدید گرفت و حالا ببین چه مزه ای داد

آش گرم زیر بارون بهاری ولی باباجون من و شما رو سریع اورد تو ماشین تا مبادا

شما یخ کنی اما در کل خوش گذشت شب شیراز اتفاقا یکی از فامیلای مامان جون

  مراسم عقد داشتن ومهمتر اینکه خاله بابایی خاله پریا از تهران اومده بود وکلی

خوشحال شدیم دیدیمشون و فقط دنبال تو بودن که ببیننت اخه من وقتی رفتم تهران

 شما رو حامله بودم وای وقتی دیدنت نمیدونی چکار میکرن عاشق لپات شده بودن

 توهم که باهاشون خوب جور شده بودی که اونجا هم بهت کلی خوش گذشت

آخه بس که تحویلت میگرفتن تا اخر مجلس بیدار بودی و هی اینور و اونورتو دید میزدی

 و بدتم که نمی اومد قرتی

فردای اونروز هم رفتیم بازار وکیل و اونجا هم با یه پیرمرد جالب عکس گرفتی

که لباسای واقعا بامزه ای داشت که خیلی قدیمی بود واین هم یادگار بازار

وکیل دخملی من

شب هم به حرم شاهچراغ رفتیم و شما تو ماشین پیش مامان جون موندی تا ما بریم

 اخه هوا واسه شما یه کم سرد بود وخواستیم بریم حافظیه که ساعت 2 نیمه شب

یه صف طولانی داشت که باور کردنی نبود و نتونستیم بریم

ولی در عوض یه نمایشگاهصنایع دستی بود که اونجا رفتی

لباس شیرازی

 

 فردای اونروز هم راه افتادیم به سمت  بوشهر و

واااااااااای نگو از جاده زیباش که واقعا لذت بردیم دره بود ولی سرسبزیش چهره بد

 ترس ازش رو پوشونده بود واسه همین یه جای خوشمل پیدا کردیم که واسه

بهرادی عزیزم هم خطرناک نباشه اخه از شیطونیش واقعا نمیشه گفت اونجا هم خوب بود

بوشهر

و یه چیز جالب که بهت بگم که باباجون تعریف کرد و گفت یه خاطره خوش از این جاده دارم

و اونم اینه که 20 و خوردی سال پیش من این جاده رو اومدم که با مامان جون نامزد بودیم

و دست تو دست هم این جاده رو طی کردیم و  بعد از سالها الان با نوه هام

به این جاده اومدم خیلی واسمون جالب بود و امیدوارم که همیشه سالم و زنده باشن

که واقعا بچه هامونو از ته دل دوست دارن و به ما هم همیشه لطف داشتن اینارو بهت میگم

تا بدونی که چقدر باید اونا رو دوست داشته باشی

آرشیدا وبهزاد

اونجا هم خوش گذشت همونجا یه چسر بچه الاغشو تمیز شده بود روش یه پتوی تمیز

انداخته بود اومد پیش ما و ما تو رو سوار الاغ کردیم و واسه این سوار شدن چند ثانیه ای

باید پول هم تقدیم میکردیم    

آرشیدا والاغ

شب رو بوشهر بودیم که هوای وافعا طوفانی شد که خیلی سخت بود وما ساحل تمیز و

زیبای معروف بوشهر رو ندیدیم و فقط پاسازارو گشتیم

این هم عکس آرشیدا جون ومجسمه فردوسی در پاساز بوشهر

آرشیدا و فردوسی در پاساز

و فرداش به طرف شیراز برگشتیم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ساينا
1 اردیبهشت 92 15:05
هميشه به سفر خانوم خانما...چقدر هم عكساش ناز شدن قربون دخمل توپولوي ناز نازيييييييييييييي


ممنون بوووووس منم واسه ساینا خانم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ARSHIDA می باشد