واکسن 2 ماهگی ارشیدا خانم
سلام وجودم ... با اینکه خیلی وقتمو پر کردی و نمی تونم بیامو بنویسم عزیزم
مجبورم بیام خلاصه و مفید بنویسم تا فقط خاطرات شیرینت ثبت بشه و بزرگ که
شدی بتونی بخونی. . . تو این روزایی که پشت سر هم میرفتن و اوقات خوبی
رو واسه من میساختن، یادمه سخت ترین چیزی که گذروندم واکسن زدنت بود که
خیلی اذیتم کرد من نتونستم تحمل کنم واسه همین مامان جونرو با خودمون
بردیم تا یه کم روحیه بگیریم من تو اتاق دکتر نموندم و از بابات خواستم که
عکس بگیره تا بذارم تو وبلاگت. . . چون نتونستم اونجا بایستم آخه بخدا
طاقت دیدن درد کشیدنتو ندارم گلم.
قبل از واکسن
بعد از واکسن
خدا منو بکشه که این اشکا رو نبینم اما واکسنه دیگه و باید زده بشه واسه
سلامتیت.
بوسی بوسی بوسی واسه اشکایی که ریختی عشقم و مرسی بخاطر
مقاومتت که اصلا نه تب کردی و نه گریه و نق نق و انگار نه انگار که واکسن
زدی!!!