تولد نی نی
به دنیا اومدنت:
سلام عزیز مامان
بالاخره انتظار به سر رسید و به همون چیزی که همیشه از خدا می خواستم رسیدم...
اینکه بچمو بغل کنم و این عاشقانه ترین حس دنیا است.
خیلی خوشحالم که تو اومدی نی نی قشنگم.
وای که چقدر با اومدنت تمام 9 ماه سختی که کشیده بودم یهو از دلم رفت
و زیباترین حس دنیا جایگزینش شد خوشکلکم.
تو این عکس فقط نیم ساعت سن داری البته صورتت پف داره عشقم
اسم نی نی:
دخترم نمی دونی موقعی که به هوش اومدم و آوردنت که شیرت بدم چه حال شیرینی
داشتم خیلی خوشحال شدم از دیدنت باید جای من بودید که میفهمیدید اصلا پیش بینی
نمی کردم اینقدر هیجان زده بشم، از ذوق زبونم بند اومده بود به خدا با کلمات
نمیشه توصیفش کرد تو حال خودم بودم که تازه متوجه مامانم و مامان باباییت شدم که
مشتاق بودن که اسمی رو که من و بابایی تا اون روز به کسی نگفته بودیمو بشنون و منم
اسم زیباتو بهشون گفتم . . .
آرشیدا یعنی بانوی آراسته و درخشان. که البته بهتم میومد چون ماشالا پوستت
سفید و درخشان بود. این عکس هم مال روز سومته که من قربون چشای درشت میشی
رنگت که بازشون کرده بودی بشم...!
یه تجربه تلخ:
ولی با تمام خوبیهایی که اومدنت داره یه تجربه خیلی تلخ یا بهتره بگم تلخ ترین تجربه
زندگیمو بهم دادی اونم شب اول که استفراغ کردی ولی برگشت تو ریه و خفگی بهت دست داد ولی بر نمی گشتی... کامل سیاه شده بودی ومنم لخظات سختی رو گذروندم. همش داد میزدم و خدا خدا میکردم. خیلی گذشت تا بالاخره
با اکسیژن نفست برگشت و بلافاصله بعد از اون لوله از تو دماغت رد کردن که معدتو
شستشو بدن دیگه نتونستم تحمل کنم و اومدم بیرون خدا میدونه چی کشیدم تا به بغلم
رسیدی از نگرانی خفه شدنت اصلا درد عمل و بخیه هامو یادم رفته بود. همین الان که چند روز گذشته بازم از اینکه شیر بپره تو گلوت می ترسمهمش این قضیه تو ذهنمه، می ترسم بازم خفگی بهت دست بده زبونم لال؛ خیلی بده عزیزم.
تا شیر می خوری می میرم و زنده می شم خدا کنه دیگه تکرار نشه....
ایشالا خدا به روی هیچ مادری نیاره.
این عکسو بعدش که بهتر شده بودی و آوردنت پیشم گرفتم خیلی بهم سخت گذشت
نانازم.
آزمایش خون نی نی:
به دنیا که اومدی یه خورده کوچولو زردی داشتی البته من یه خورده نگران بودما ولی
همه گفتن طبیعیه الهی بمیرم واست تازه بردنت آزمایش دستتو سوراخ کردن که من از
ناراحتی کلی گریه کردم آخه فدات بشم که خیلی مظلومی یه ذره اهه اهه کردی ولی
اصلا گریه نکردی خلاصه جواب آزمایشو که گرفتیم زردی تو 9 بود چون کم بود خطری
تهدیدت نمی کرد و برای رفع اون به تجویز مامان جون بهت با شیشه عناب دادیم البته با ترس از بابا جون، چون با روش های سنتی مخالف بود تو این
عکس خودت شیشه رو گرفتی دستت یه
دستت زیرش یه دستت بغلش ماشالا... یه کم واسه شیرین کاریت زود نیست شکمو؟
بازگشت به خونه:
روزی که بابات اومد دنبالمون که مرخصم بکنه خیلی اذیت شدم
موقع سوار شدن به ماشین با بخیه هام نمیتونستم راه برم. بابا پوریات که انقدر خوشحال بود که نمیفهمید چکار کنه چشمام. تو ماشین همش ازت عکس و
فیلم میگرفت و قربون صدقه ات میرفت و اصلا قصد حرکت نداشت این یکی از عکساییه
که تو ماشین ازت گرفت بهترینم:
موقعی رسیدیم خونه خیلی استقبال گرمی ازمون شد باباجون و عمو پرهام، مادر بزرگ
پوریا و بابام و داییات اومده بودن و دورمون جمع شده بودن و گوسفندی که باباجون واسه
سلامتی تو نذر کرده بودو واسه تو گل نازم قربونی کردن و از خونش هم یه خورده زدیم به
کیسه خوابتو واردخونه شدیم.
چقدر خوش گذشت همه شاد و خوشحال بودنآخه دختر خوشکل
دوست داشتنیه منو واسه اولین بار همشون می دیدن و مهرش به دل همه نشست
و اگه کوچولو نبودی بوس بارونت میکردن ایشالا همیشه سالم و
سرحال باشی. خلاصه این چند روز کار من شده بود مراقبت 24 ساعته از تو و بابا
پوریاتم بخاطر زیادی مهمون همیشه در حال خرید کردن بود البته خیلیم کمک من
میداد دستش درد نکنه زحمت کشید
مامان جون تو خونه وقتی کنار بهزادی خوابونده بودمت این عکسو گرفت. آخه بهزاد اولین
نوه پسر و تو اولین نوه دختر هستی که من فدای جفتتون بشم.
تو این عکس با مزه نمیدونم از چی تعجب کردی که مثه علامت تعجب شدی:
اینجا هم وقتی مثه بابات دستتو زده بودی زیر چونتو خوابیده بودی گرفتم:
حموم کردن نی نی:
روز 10 بعد از تولدت بود که باید حموم میشدی ، خیلی می ترسیدم آخه نمی
تونستم بشورمت خیلی کوشولو بودی واسه همین از باباجون، مامان جون و مامان خودم
کمک خواستم و من تنها کمکی که تو حموم تو کردم گرفتن عکس و فیلم بود .
خلاصه اونا شستنت و یه هلوی پوست کنده تحویل من دادن و منم با کمال میل نوش جانت کردم
بعد از حموم خشکت کردیم و بعد از اینکه بدنتو چرب کردم لباس تنت کردیم خیلی
حس لذت بخشی بود فدای تن و بدن عزیزت بشم که دنیای منه. . .!
اینم عکسای حموم و بعد از حمومشه:
افتادن ناف نی نی:
درست روز 12 تو گل ناز یعنی دیروز بود که میخواستم مامیتو عوض کنم که یهو متوجه
شدم که نافت خشک شده و افتاده خوشحال باباتو صدا زدم اونم خوشحال شد و اومدیم
نافتو از لباسات پیدا کردیمو برش داشتیم و ازت عکس گرفتیم
این روزا به علت درگیری نتونستم مرتب مطلب بنویسم برای همین همه 12 روزو با
هم نوشتم سرم خلوت تر بشه مرتب میام مینویسم واست گل نازم که بزرگ شدی
خاطرات کاملی داشته باشی. یه دنیا دوست دارم