یلدا ونی نی
سیلام سیلام یلدا ی دخمل نازم مبارک
دیگه داریم به روزای اخر خاطرات انتظار تو میرسیم و به شروع یه زندگی جدید تو
که وارد این دنیا بشی و این دنیا رو هم ببینی
هر بار که به وبلاگای دیگران سر میزنم دلم اب میشد
و میگفتم کی میشه منم از خاطرات وجود تو لحظات بودنت و شیرین کاریات بنویسم
و بگم که اون لحظه چه حس و حالی داشتم
کی میشه عکساتو بندازم و بهت بگم که این روزا چه طور گذشتن
و تا الان تا چشم روی هم گذاشتیم تو 1 هفته دیگه به امید خدا تو بغلمونی
هنوز نمیدونم چطور باید تو بغل بگیرمت
چه احساسی داره وقتی که یه بچه ی کوشولو بغلت هست که بچه خودته
و این فسقلی همونی که تو 9 ماه همرات حمل میکردی
و همونی که 9 ماه اشکاتو فهمید خنده هاتو دید
و دردو دلات تو تنهاییات رو اون هم میشنید
9 ماه دوست داشتنتو نسبت به خودش میدید عشق واقعی رو درک کرد
و میدید که چطور مراقبش بودی تا مبادا خطری تهدیدش کنه
از حالا باید بنویسم جوجوی ما این کارو کرد و اون کارو کرد
وهی بشینم 1 ساعت بالای سرت تا تو بخندی و 1 عکس بگیرم
وای خدا دلم داره اب میشه از خوشحالی نمیدونم چکار کنم
بوس بوس بوس بوس فراوون عشق بی همتای من و بابایی