آرشیدا سعدلوآرشیدا سعدلو، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

ARSHIDA

8 ماهگیت عزیزم

چند روزی عزیزم که مریض شدی الکی اشک میریزی و میخوای فقط بغل خودم باشی و دیگه بغل کسی نمیری دیگه واقعا گاهی اوقات احساس میکنم دستام خشک شدن الان دیگه باور کن هر لحظه بیشتر قدر مادرمو میدونم و میفهمم که چطور هر لحظه از زندگیشو برای ما زندگی کرده و چطور هر بار با مریضی ما اون اذیت میشده از اینجا از مادرم بابت زخمتهای جبران ناپذیرش تشکر میکنم و همینجا هم ازش معذرت میخوام اگه ناخواسته حرفی زدم که ناراحتش کردم اگه گاهی باعث آزارش شدم   مامان منو ببخش که هر روز کودک من باعث میشه قدر تو رو بیشتر بدونم مادرم حلالم کن  از حال و احوال دیروزت بگم که کمی حالت{اسهال} داری البته...
4 مهر 1392

مریضی عشق مامان و بابا

عزیز دلم شاید بگم یکی از بدترین خاطراتی که تا بحال داشتم این بود که تو رو دستام با چشمهای مریضت دیدم نفس مامان چند روز پیش تو  یدفعه شروع کردی به بالا آوردن نه یه بار بلکه  چند بار و فکر کردم از زیاد غذا دادن بهت بهت چون اونروز خیلی دادم خوردی شیر خودمم خوردی واسه همین خیلی خودمو نترسوندم ولی این بالا آوردن تا صبح چند بار تکرار شد و صبح هم شروع یه تب خفیف که زیاد نبود اما تو رو از اون شادابی و خنده و صداهای بامزه ای که جدیدا یاد گرفته بودی انداخته بود دیگه زیاد حال نداشتی و خلاصه کسایی که دوستت داشتن رو ناراحت کرده بودی بردیمت  دکتر و بهت یه تب بر داد و انتی بیوتیک که ا...
28 شهريور 1392

روز دختر بر دختر گلم مبارک

    عزیز دلم امروز روز دختر بود که همه بهت تبریک گفتن من و بابایی هم از همینجا این روز رو بهت تبریک میگیم و خدا رو شاکرم بخاطر وجود نازنینت که همدمی برای من و دلسوزی برای پدرت و همه  عشق و امید زندگی ما آفرید روزت مبارک عشقم دختر نازنینم سعی کن دختری باشی که برای من و پدرت جزء افتخارات چیزی نداشته باشی دوستت داریم      لبخند زیبای خدا روزت مبارک             ...
16 شهريور 1392

آش دندونی

این هم آش دندونی شما بعدا نگی واسم درست نکردی ها ببخش مامان نتونستم واست جشن مفصلی بگیرم آخه اولا همون روزا مامان بزرگی یعنی مامان من حالش خوب نیود و خیلی اذیت شدم و فکر میکردم اگه یه لحظه ختی یه لحظه نباشه من چکار کنم خیلی حالم گرفته بود اما خدا رو شکر  خوب شد و دوم اینکه این روزا کلا درگیر مراسم جشن دامادی دایی مجتبی هستیم و همه درگیرن به نحوی واسه همین  نشد ولی واسه تولد 1 سالگیت قول میدم جبران کنم   این هم آش دندونی آرشیدای مامان و بابا ...
10 شهريور 1392

شروع شیطونی و حرکات نمایشی

سلام جیگر مامان برات بگم که شیطونیهات شروع شد وبه سرعت برق و باد از این سر خونه میرسی اونسر خونه و این یکی از تکنیک های جنابعالی بود که فکرشم نمیکردم به این زودی تو کشفش کنی  اونم برای اولین بار   امروز فهمیدم بیچاره خواهم شد از دست جنابعالی   منو بگو قیافم اینجوری و شما هم راستی تو دیگه کاملا میشینیو از حالت خوابیده و پشت و هر حالتی بر میگردی و میشینی   اینجا هم که منو  دوربین بدست دیدی   و خجالت و یه ناز و عشوه و اینجا هم حررررررررررررررررکت قدم اول حرکت دوم و منو بگو و حرکت سوم و من و خسته نباشی ...
10 شهريور 1392

حمام

این هم یه حمام باحال دخملی البته بابایی نبود از بازی کردنت تو وان  ازت عکس بگیرم تنها بودم ایشاله سر فرصت از کارای بامزه ای که تو آب انجام میدی عکس میگیریم و میندازیم آخه آب بازیتم ماجراها داره راستی بگم که عاشق آب هستی چه تو لیوان آب ببینی  یا چه جمام ببریمت   دنیا دیگه مثل تو نداره نداره نه میتونه بیاره ...
10 شهريور 1392

مهمونی خونه ساینا و سبا

چند روز پیش هم رفتیم خونه دختر عموهای بابات ساینا و سبا خیلی خوب بود آش خوشمزه ای خوردیم البته جای مامان جون خالی بود  همینجا از مامان این دوتا فسقلی تشکر میکنیم ممنون مرضیه جون راستی یادم رفت دو نفرو معرفی کنم اونا دوقلوهای خاله راحله خاله ساینا و سبا هستن که من از کوچولوییشون عکس دارم واسه همین الان دیگه بزرگتر شده بودن و واسم جالب بود خیلی هم دوسشون دارم چون من عاشق دوقلوی پسر هستم مامانی سبا خانوم این هم آراد و مهراد این هم عکس کوشولویی شون ...
10 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ARSHIDA می باشد