8 ماهگیت عزیزم
چند روزی عزیزم که مریض شدی الکی اشک میریزی و میخوای
فقط بغل خودم باشی و دیگه بغل کسی نمیری دیگه واقعا گاهی
اوقات احساس میکنم دستام خشک شدن الان دیگه باور کن هر
لحظه بیشتر قدر مادرمو میدونم و میفهمم که چطور هر لحظه
از زندگیشو برای ما زندگی کرده و چطور هر بار با مریضی ما اون
اذیت میشده از اینجا از مادرم بابت زخمتهای جبران ناپذیرش
تشکر میکنم و همینجا هم ازش معذرت میخوام اگه ناخواسته
حرفی زدم که ناراحتش کردم اگه گاهی باعث آزارش شدم
مامان منو ببخش که هر روز کودک من باعث میشه قدر تو رو
بیشتر بدونم مادرم حلالم کن
از حال و احوال دیروزت بگم که کمی حالت{اسهال} داری
البته زیاد نه ولی همون هم تو رو از جون میندازه خیلی نگرانتم
عزیزم نمیدونم باید دیگه چکار کنم خدا کنه زودتر خوب شی
دیگه از کارات تو 8 ماهگیت بگم که کاملا دیگه چهار دست و پا میری
و کلماتی که میگی:
در مواقعی که چیزی رو نمیخوای یا دوست نداری میگی نه نه نه
البته خیلی با ناز یه طوری که میخوایم بخوریمت و
د د د و ماما ماما و اینکه موقعی که شیر میخوای میگی مم مم
یعنی می می ولی این کلماتو خیلی وقته که میگی
اما الان با معنی و واضح تر کردی
علاقه عجیبی به بابای من داری که واقعا دوسش داری و
یه علاقه خاصی هم به مامان بابایی داری و
من میبینم و میفهمم که بچه واقعا میدونه که کی واقعا دوسش داره
ایشاله همیشه باشن