یه روز بابایی داشت با لب تاپ کار میکرد و شما هم گیر داده بودی بهش و دورو برش میپلکیدی ببین تو رو خدا این بدبخت موس از دست تو چی کشید اونروز اینجا که گیر داده بودی به سیم و اینکه چند روزی علاقه عجیبی به سیم پیدا کرده بودی اینجا هم بعد دوساعت صدا زدن بالاخره یه نگاهی هم به ما انداختی دوباره رفتی سراغ سیم و چشمت افتاد به موس بدبخت وبهله اینم موس ببین تا کجا کشوندیش ...