یه روز معمولی
میخواستیم بریم خونه باباجون و آماده ات کردم ولی بمحض اینکه گذاشتیمت
داخل ماشین به خواب ناز رفتی
یه اتفاق دیگه هم افتاده مامان که روی انگشتات نمیدونیم به چی گرفته و سوخته
بود که ما بعدا متوجه شدیم این هم یه اثر دیگه ازقوی بودن دخملم که اصلا اینا واسش
چیزی نیست.دخترم قویه
اینجا هم مامانی بیدار شدی و اینقدر شیطون شده بودی که اومدم از کارات عکس گرفتم
هاپو رو دیدی و با هم دارین صحبت میکنید
هاپو:آره آرشیدا جون قضیه ازین قراره
آرشیدا:وااقعا؟وای وای ای بی معرفتا
اینجا هم آستین زدی بالا بری حساب اونایی که هاپو گفت رو برسی
و این هم در راه برگشت به خونه
الهی قربونت برم مامانی که موقع خواب از فرشته ها هم معصوم تری
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی