میخواستیم بریم خونه باباجون و آماده ات کردم ولی بمحض اینکه گذاشتیمت داخل ماشین به خواب ناز رفتی یه اتفاق دیگه هم افتاده مامان که روی انگشتات نمیدونیم به چی گرفته و سوخته بود که ما بعدا متوجه شدیم این هم یه اثر دیگه ازقوی بودن دخملم که اصلا اینا واسش چیزی نیست.دخترم قویه اینجا هم مامانی بیدار شدی و اینقدر شیطون شده بودی که اومدم از کارات عکس گرفتم هاپو رو دیدی و با هم دارین صحبت میکنید هاپو:آره آرشیدا جون قضیه ازین قراره آرشیدا:وااقعا؟وای وای ای بی معرفتا اینجا هم آستین زدی بالا بری حساب اونایی که هاپو گفت رو برسی و این هم در راه برگشت به خونه الهی ق...