سوپرایز سوپرایز سوپرایز سوپرایز
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
امروز روز برملا شدن راز بزرگه
حالا کی حدس میزنه من چیم؟
یه راهنمایی میکنم من خیلی ناناز نازیم
نفهمیدین؟خوب یه راهنمایی دیگه من عشق بابایی ومامان جون پریسا هستم
افرین نزدیک شدید[البته عشق مامان سودی هم هستم ولی بابایی بیشتر]
دارید میفهمید فکر کنم خیلی راهنمایی کردم
باشه اذیت میشید میگم خیلی خودتونو اذیت نکنید شما نمیفهمید من چیم
ممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممن
منننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن**
من یه ملکه ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
من یه دخمل ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
من تک دخمل خونواده باباجون و مامان جونم هستم واسه همین فکر میکنم منم خیلی
واسشون عزیزم ومنم که حسااااااااس و نازنازی
البته فراموش نشه که پشمل عموم بهزادی هم تک پشر خونواده هست و اون
هم واسشون عزیز هست
خوب میکوفون رو میدم به مامانیم با اجازه
خوب سلام به همه ی خاله ها و عمه ها
خیلی خوشحالم خیلی هیجان زده ام خونه بابای خودم بودم هنوز نمیدونم به بابای خودم
چی بگیاخه تو اولین نوه خونواده مامام سودی هستی
حالا میگم بابابزرگ اون روز هم مامان بزرگی هم تنها بود اخه
بابا بزرگ و دایی مجتبی رفته بودن واسه یه سفر کاری به خارج از کشور
از صبح استرس داشتم و نمیدونستم که چکار کنم
تا اینکه بابا پوریا هم بیدار شد مثل اینکه اون هم استرس داشته
اخه بابایی هر وقت شیفت کاریش نباشه کامل خوابه
ولی اون روز سر موقع بیدار شد وگفت زود اماده شو تا بریم .
اول رفتیم خونه عمو پرهامکه میدونم تو رو خیلی دوست خواهد داشت چون اون هم مثل
بابات خیلی دخمل دوست داره وما رفتیم اونجا که خونشون روبروی خونه بابابزگ ایناست و
زن عمو واسمون قران اورد گفت ایشااله که نی نی سالم باشه و بعد رفتیم دنبال
مامان جون پریساکه با هم بریم اخه هم خودش وهم ما خودمون دوست داشتیم که
باشه اخه تا حدودی حدس میزدیم که دختر باشه استرس داشتیم
اگه پسمل باشه اگه دخمل باشه ؟؟؟؟؟
وبالاخره خانم دکتر مهربون گفت که فرشته کوچولوی ما یه دخمله
سالم وخجالتی بود که هر چی منتظر شدیم صورتشو اینور نکرد تا ما صورت خشکلشو ببینیم
ولی خوشحالی واقعی تو چهره بابا پوریا خیلی دیدن داشت با همه ی عشقمون اومدیم
بیرون و حول شده بودیمو همش از خانم دکتر تشکر میکردیم
خلاصه مامان گلم دوستت داریم وروز وشب از خدا میخوام کمکم کنه که تو رو خوب تربیت
کنم اخه احساس میکنم که تربیت دختر خیلی سخته واقعا مامان و بابا بودن سخته عاشقتم و
می پرستمت