آرشیدا و بازیگوشی
مامانی موقع امتحانای ارشد بابایی رسیده
و اون هم به من گفت که شما رو زودتر بخوابونم تا بتونه بخونه
ولی مثل اینکه شما فهمیده بودی و اون شب ما هر کاری
میکردیم شما شیطونتر شده بودی ببین تو رو خدا
اول بگم که نذاشتی تی وی رو خاموش کنیم و خواستی نگاه کنی
اینقدر این عکستو دوست دارم ببین چطوری نشستی و سرتو برگردوندی
بردمت تو اتاقت که خانم با جیغ و داد دستور فرمودید آویز تختت رو بیارم پایین
و بدم بهت که همرات آوردی جلوی تی وی
فقط ببین چه بروزش آوردی به دوقسمت مساوی تقسیم کردیش
البته نشکوندیش فقط جداش کردی و تا جایی میتونستی میکوبیدیش به پشت سرت
بعد بردم گذاشتمت تو گهواره ات که آوردمش تو سالن چون هم گرمتره و
هم حواسم بهت هست وقتی خوابی و جدیدا اونجا جایی که توش با خودت
بازی میکنی و تی وی میبینی تا من کارامو میکنم اونجا هم ببین چکار کردی
مرجله اول برداشتن تخته نرد که از دست شما گذاشته بودیم مثلا بالا
مرجله دوم برداشتن تخته
سوم هم بازی باهاش و تق و تق صدا دادن مهره ها روی تخته
و خانم بعد 1 ساعت سرو صدا از اونجا خسته شدن و تقاضای کمک کردن
اینجا داشتی میگفتی ماما ماما
اینو بگم که این کارات کاملا جدیده واسه ناز آوردنای الکی که من عااااشقشونم
مامانی و این تنها فرصتی بود که میتونستم ازین کارات عکس بگیرم و برت نداشتم
تا ناز بیاری ببین تو رو خدا
یعنی جلو هر کی اینجوری میکنی ها یه دل سیر میبوسنت
و میخنده خدا نگاش کن تو رو خدا
نگات به تبلیغ افتاد یه مکث کوشولو اومدی
باز دوباره...
دیگه من به هدفم رسیده بودم و عکسامم گرفته بودم آوردمت پایین
که شما هم ضربه آخر رو زدی به بابایی کلا لب تابش رو مثل سفره پهن کردی
و در جزوه هاشم بستی و خیال همه مونو راحت کردی
و...
دوتاتونو به حد پرستش دوست دارم