احساس بودنت
در تاریخ 20/اردیبهشت/91 بود که تقریبا شب شده بود ومن با بابایی رفتیم داروخونه و یه چیزی هست که بهش میگن تست بارداری که نشون میده که مامان شدم یا نه وهر کسی که ازش استفاده کنه هر لحظه واسش هزار ساله.
خلاصه نی نی من تست رو انجام دادم و فقط با چشمای گرد که جلو دهنم رو گرفته بودم تا مبادا جیغ بزنم ودیدیم که جواب مثبته اره مثبت بود باورمون نمیشد که تو اومده بودی تو وجود داشتی که تو رو خدا تو وجود من گذاشته بود 2 تا مون همدیگرو بغل کرده بودیم وفقط گریه میکردیم
باورم نمیشد که بابایی به خاطر اومدن تو اینقدر خوشحال بشه وبا صدای بلند گریه کنه اینو بهت گفتم که بدونی بابایی چقدر دوستت داره شاید باورمون نمیشد که ما داریم صاحب یه جیگری مثل تو بشیم جیگری که نمیدونست نفس ماست عشق ماست قلب ماست
تو همون بچه ای بودی که ما هر دو مون میخواستیمش
رفتیم ازمایشگاه و باز مطمئن شدیم که من 100% من باردارم
ما از خوشحالی نمیدونستیم چکار کنیم واسه همین رفتیم خونه باباجون شما
باورم نمیشد که تو هم واسه اونا اینقدر شیرین باشی و خوشحال شن از بودنت مخصوصا مامان جونت
بعد به مامان وبابای خودم هم خبر دادیم و نمیدونی که اونا دیگه چه حالی داشتن اخه تو اولین نوه خونواده من هستی چشمای من تو 3 تا دایی هم داری که خیلی وقت پیش برای وجودت چشم انتظار بودن وحالا بی تاب دیدنتن
حالا میبینی که چقد اطرافیات دوستت دارن و همه منتظر دیدنت هستن