باز هم مریضی
مامانی نمیتونم زیاد واست بنویسم شاید بعد اومدم کاملش کردم
فقط همینو بگم که دوباره تب. اسهال شدید. استفراغ. بی اشتهایی
الان 1 هفته است و 2 روزه که تب قطع شده و اسهال و استفراع چند برابر
و دکتر هم رفتیم اما جوابی نگرفتیم نمیدونیم اما حدس میزنیم که میتونه
از دندوناتم باشه بهرحال خدا کنه از دندونات باشه و مشکلی نداشته
باشی فعلا که دیگه خواب رفتی هنوزبیدار نشدی تا ببینم
وصعیتت چطوره دارم دیوونه میشم دارم ذره ذره
زجر میکشم دیگه طاقت نیاوردم و اومدیم تو خونه و بلند بلند زدم زیر گریه
که بابایی ترسید فکر کرد طوریم شد دارم از سردرد کور میشم مامان بسکه
اشک ریختم نمیتونم تحمل کنم اومدم وبلاگت و عکساتو میبینم چقدر
خوشحال بودیم و میخندیدی اما اینقدر لاغر شدی اینقدر ضعیف شدی
که آدم میگیرتت بغلش دلش بحالت میسوزه
عزیزم عشقم زندگیم همه ی وجودم
چرا مریض شدی من کم کاری کردم؟
تو رو خدا زود خوب شو من دارم کنارت نابود میشم
خوب شو که بی تو میمیرم