آرشیدا سعدلوآرشیدا سعدلو، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه سن داره

ARSHIDA

یه هدیه خوشگل

چند روز پیش زن عمو سمیه یه لباس خوشگل اواسه دخملم داد که من خیلی دوسش دارم و واقعا بهت میاد مرسی زن عمو سمیه جون {البته دو تا لباس خوشمل داد به دخملم ولی اون یکیش الان اندازه ات نبود  بعدا واست میپوشم }   وای خدا قربوووونت برم جیجل مامان قزبون قد و بالات مامانی عااااااااااااااااشق این خنده هاتم از اونجا هم رفتیم خونه بابا جون و تو راه... ادامه داستان در پست بعدی...؟ ...
5 آذر 1392

عشق آرشیدا

سلااااااااااااااااااام عشق من ببخشید این روزا واسه خاطر مریضیت نتونستم بیام از کارات و رفتارات تو 10 ماهگیت بیشتر بنویسم هر چند خدارو شکر اون مریضیت خوب شد و حالا یه کم سرماخوردی و سرفه میکنی ولی باز خوبی  خوب برات بگم که مامانی جدیدا عاشق یکی از عروسکات شدی که اگه کسی برش داره خودتو میکشی و هر جا که میری همرات میبریش مدتها باهاش بازی میکنی بهش غذا هم میدی و با هم دعواتونم میشه و از دستش گریه هم میکنی و بعضی وقتها هم بیچاره رو میترکونی و خلاصه کلا خیلی دوسش داری و این عروسک هم هدیه بهزادی بود به تو  این هم عکسایی که تازه از خواب بیدار شده بودی و با دعوا خواستیش از ما  ...
4 آذر 1392

خبر خوب

گل همیشه بهارم مثل یه معجزه بود دیشب رو راحت خوابیدی  برعکس من که تمام شب از سردرد و دلهره خوابم نمیبرد   و فقط یه بار دستشویی کردی و تا ساعت 11 صبح هم خواب بودی برعکس شب قبلش که حتی تو خواب هم بالا آوردی و منو بابایی رو ترسوندی ولی امروز خداروشکر خیلی خوب بودی و فقط هم دوبار دستشویی کردی هر چند اسهالی بود ولی بازم خیلی خوب بود حالت و اصلا هم گوش شیطون کر تا الان که بالا نیاوردی آب سیب زیاد دادم بهت ومقداری هم سوپ با ماست و نعناع هم دادم چند تا قاشق البته ولللللللللللللللللللللللللللللللی در کل دخملم خیلی حالت بهتره از دعاها و نذر و نیازای مامان بزرگات و &nbs...
30 آبان 1392

باز هم مریضی

مامانی نمیتونم زیاد واست بنویسم شاید بعد اومدم کاملش کردم  فقط همینو بگم که دوباره تب. اسهال شدید. استفراغ. بی اشتهایی الان 1 هفته است و 2 روزه که تب قطع شده و اسهال و استفراع چند برابر و دکتر هم رفتیم اما جوابی نگرفتیم نمیدونیم اما حدس میزنیم که میتونه از دندوناتم باشه بهرحال خدا کنه از دندونات باشه و مشکلی نداشته باشی فعلا که دیگه خواب رفتی   هنوز بیدار نشدی تا ببینم وصعیتت چطوره دارم دیوونه میشم دارم ذره ذره زجر میکشم دیگه طاقت نیاوردم و اومدیم تو خونه و بلند بلند زدم زیر گریه که بابایی ترسید فکر کرد طوریم شد دارم از سردرد کور میشم مامان بسکه اشک ریختم نمیتونم تحمل کنم اومدم وبل...
29 آبان 1392

خورشید من در پاییز

دوستت دارم عشقم این هم یه روز پاییزی در باغ پاریز که با اون هوای نسبتا سرد یه آرامش قشنگی داشت که همیشه دوست داشتم  و همونجا ازت عکسای زیادی گرفتیم که چند تاشو اینجا واست میذارم اینجا با زن عمو بودیم البته قبلش بابایی بود ولی اون رفت بالا و ما اومدیم واسه عکس از شما   این عکست کنار این درخت بود ببین چقدر خوشکله مامان   ...
25 آبان 1392

2 خبر مهم

1  عشقم دیروز برای اولین بار کلمه { بابا}  رو به زبون آوردی و مثل طوطی تند و تند میگفتی بابا بابا بابا بابا  مثل اینکه تازه کشفش کرده بودی و از گفتنش خوشت اومده بود خلاصه این هم از کلمه جدیدت در 10 ماهگی   2  و مهمتر از اون یه خبر مهم دیگه که بالاخره فکر کنم انتظارها به سر رسید و یه خبرایی تو دهت خانم پیدا شد و مرواریدای 3 و 4 از بالا دارن در میان اخه فکر میکنم دارن سر میزنن و یه چیزایی دیده میشه خدا بخواه هر وقت روئت شد خبرت میکنم ماااااااااامی بوس بوس     ...
22 آبان 1392

کلمه جدید در 10 ماهگی

1 تازه وارد 10 ماهگیت شده بودی که کلمه جدیدی به کلماتت اضافه شد اونم کلمه گل بود اولین بار روی میز خونه مامان جون گذاشتمت یدفعه دیدیم گل روی میز مامان جون رو کشیدی و تند تند میگی گل گل گل شاخ درآوردم اخه اینه باهات کار نکرده بودیم از کجا اینو یاد گرفتی نمیدونیم و بعد اومدیم خونه مامان من اونجا هر کار کردیم نگفتی من هم گفتم نه بابا اتفاقی بوده شب اومدیم خونه و خوابیدیم و فردا صبح شما بیدار شدی و همش نگاه به بیرون اتاق دوباره تند وتند گفتی گل گل برگشتم نگاه کردم ببینم چیه دیدم گلدون پر گل کنار بوفه بیرون اتاق رو دیدی و کلی ذوق کردم و بار سوم هم گذاشتمت روی مبل تا کلاه و کاپشنت رو بپوشم ی...
17 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ARSHIDA می باشد