مادرانه برای آرشیدای عزیزم
سلام نفس مامان
تازگیا این جمله رو وقتی میگم اینقدر ذوق میکنی و
خوشحالی میکنی که منو هر بار بیشتر عاشق خودت میکنی
عزیزم خوب شد که اومدی خدا را هزاران نه بلکه میلیون ها
بار شاکرم که تو رو بهم داد فکر میکردم اولین باری که
معنای عشق و فهمیدم عشق باباییت بود که فکر میکردم
بالاتر از این وجود نداره حاضر بودم بخاطرش بمیرم
و این یعنی آخر عشق و همه همین است اما وقتی
لحظه لحظه تو رو احساس میکردم نمیدونم که چی بگم
نمیتونم از وصف عشق به تو چی بگم عاشقتم عشقی
که بالاتر از مردن برات اگر چیزی هست به جون میخرم
عشق به تو با همه ی آرزوهام با همه ی عشقا
با همه چیز این دنیا فرق داره هر بار نگاهت میکنم
نمیدونم چرا دیگه به هیچ چیز قکر نمیکنم ساعتها
به چشمات به ابروهات به دهانت به موهات به بدنت
زل میزنم و خسته نمیشم هر بار که برام خنده می کنی
دلم غش میره واست عاشق خنده هاتم خنده ای
که به من به مادرت میکنی با همه یخنده ها فرق
داره اینکه وقتی میام پیشت آروم میگیری باهام
بازی میکنی و بهم میخندی اینکه منو احساس میکنی
اینها یعنی عشق الان میفهمم که چرا مادرم نگران
میشد چرا طاقت غصه هامو نداره چرا هر چی
بینمون پیش می اومد اون پا پیش میگذاشت
آرشیدا جان دخترم دیوونه وار دوستت دارم