آرشیدا در حال حریره خوردن
این هم آرشیدا خانم در حال حریره خوردن که با هزار کلک و زدن شبکه پرشین تون و روروئک و دلقک شدن تا خانم ٣-٤ تا قاشق بخوره ...
مهمونی پسر عمه مامانی
پسر عمم یه مهمونی برای دخملش که خیلی وقت نیست بدنیا اومده گرفته بود که ما رو هم دعوت کرد البته بابایی نبود و ما بهمراه بابابزرگی اینا رفتیم ازت عکس نگرفتم فقط چند تا اونم آخر شب ببخشید مامانی آرشیدا و النا که خیلی دختر زیباییه آرشیدا و آیه و آوا واینم میزبان جشن فاطمه خانم ...
بازی با عروسکا
این عروسکا وجقجقه ها کلا اونطرف بودن اونا رو یکی یکی برداشتی کردی تو دهنت و گذاشتی اینطرف واقعا کارت واسم جالب بود و آخرین عروسک برای انتقال دیده شد بیچاره خدا به دادش برسه ...
عکاسی مامان بزرگ از آرشیدا
چند روز قبل با مامانم در حال بازی بودی و اینقدر قشنگ میخندیدی و بازی میکردی و مامانمم هی تند تند از اولین نوه اش که عشقشه عکس میگرفت و تو هم میخندیدی ...
بازی این مدلی؟؟؟؟؟؟؟
این هم بلاهایی که آرشیدا سر باباش میده اونم خسته و از سر کار میاد ببین چه بروز ما میاری این نگاه رو ببین تو رو خدا ...
آتلیه مامان
چند روز پیش میخواستیم بریم آتلیه که باید منتظر بابا میشدیم و تا بابایی بیاد من خودم یه آتلیه راه انداختم و این هم آتلیه مامان و خیلی از این عکسه خوشم اومد ...
کمک کردن آرشیدا در کارهای خانه
خوووووووووب حالا میایم به چند روز بعد که اومدیم خونه و حرکتای شما شده به سرعت برق و باد که مثل جت میرسی دیگه از دستت هیچی رو زمین نیست البته فعلا رو مرحله پاکسازی زمین هستیم تا مدتی بعد که بیچاره ام و باید وسایل دکوری رو هم جمع کنم که من اصلا از این کار خوشم نمیاد آخه از ریختن دکور خونه بینهایت بدم میاد اجساس میکنم خونه زشت میشه و بهم ریز حالا ببینیم تو چه بلاهایی قراره بسرم بدی مامی من و این هم کمک آرشیدا در تمیز کردن خونه به من ...
نشستن آرشیدا در 6 ماهگی
راستی یه خبر مهم که شما حدودا 2 هفته ای هست که میشینی یعنی در 6 ماهگی شما نشستید بدون محافظ و بادیگارد این عکس رو هم از تو آتلیه میدزدم چون عکس از نشستنت نگرفتم فدات بشم که واسه من عزیزترینی ...
جشن در فرهنگسرا
دو روز هم قبل از ماه رمضان هم یه جشن تو فرهنگسرا بود از طرف بهزیستی که خیلی باحال بود و خوش گذشت اونجا هم شما کلی بهت خوش گذشت اما کمی باد هم می اومد اما شما کیف کردی چون عاشق هوای خنک باد هستی راستی یه جیگری هم همرامون بود و این هم اون جیگره که گفتم الهی قربون خنده هات زن عمو چشمای من و عمویی و این هم داخل فرهنگسرا که یه نمایشگاه بود جیگرتو برم با این خنده هات ...
